بدون تردید فمینیسم یک حلقهی مقاومتی مهم در تاریخ معاصر است. هر چند پس از نیمهی دوم قرن بیستم گفتمان مردانهی علوم اجتماعی مدرنیستی آغاز به ضربه زدن به این مبارزات نمود. این گفتمان که بر مبنای تفکیک سوبژه-ابژه و دیدگاه ابژهگونه به زنان شکل گرفت را میتوان به عنوان سرمنشا همهی “دیگریسازی”ها ارزیابی نمود. فمینیسم جنبشی با تجارب غنی و گسترده در نظریه، سیاست، سازماندهی و مبارزه است. فمینیسم که دارای تجربه و ارزشهای عظیمی در مبارزه برای آزادی اجتماعی است، یکی از مهمترین مبانی ژنئولوژی محسوب میگردد. ژنئولوژی در کنار نقد فمینیسم و جنبشهای کنونی زنان مسائل آن را بخشی از مسائل خود تلقی کرده و در پی حل آن است؛ بیگمان انتقادات دوسویه آغازگر یک ظهور نوین بوده و منجر به پویایی و فراهم آوردن زمینههای بحث و گفتگو گشته و قطعا ضروری است. لازم به ذکر است نقد فمینیسم با درک و آگاهی از تلاش، دشواریها، ارزشها و دستاوردهای کسب شده و مبارزات این جنبش است.
فمینیسم مطالعات بسیار مفید و سازندهای با هدف افزایش آگاهی، سازماندهی و عمل در مورد تاریخ زنان، مقابله با استثمار و استعمار جهانی و سرمایهداری، نظام مردسالاری و روابط سلسلهمراتبی انجام داده است. بر این اساس اشتراک و کامل نمودن این پیکرهی عظیم تجربه و اندوخته و بهرهگیری از آن مهم است. هدف ژنئولوژی نیز درهمشکستن و غلبه بر قالبهای مدرنیستی، دیدار با زنان مناطق مختلف جهان و استفاده از تجارب آنان و تقویت روشنگری و راههایی جهت نیرومند نمودن جریان مبارزات زنان که زمینههای انقلاب زنان را فراهم نماید، است. این جریان و خط مبارزاتی دامهای نظام مردسالاری، بازیهای سیاسی لیبرالیسم و تحریف و ضمیمه نمودن این مبارزات را به نظام درهم خواهد شکست. “جنبش فمینیستی، در پرتو این واقعیات ناچار است که رادیکالترین جنبش مخالف نظام گردد. موضوع آزادی، برابری و دموکراسی زنان که نه تنها مدرنیتهی رسمی بلکه نظام تمدنی تمامی ادوار هیرارشیک و دولتگرا با نفوذ در همهی بافتهای اجتماعی از لحاظ ذهنی و جسمی آنان را به اسارت درآورده و به شکل ژرفترین بردگی به کار واداشتهاند، مستلزم فعالیتهای تئوریک، مبارزات ایدئولوژیک و عالیتهای برنامهای-سازمانی بسیار وسیع و مهمتر از همه اقداماتی نیرومند میباشد. بدون اینها فمینیسم و فعالیتهای حوزهی زنان، فراتر از فعالیتهای لیبرال زنان که در راستای تسهیل کار نظام صورت میگیرد، معنای دیگری نخواهند داشت.” (عبدالله اوجالان، آزمونی در باب جامعهشناسی آزادی) نکات و انتقاداتی که رهبر خلق کرد، عبدالله اوجالان به آن اشاره نموده برای همهی زنانی که برای آزادی تلاش میکنند، مهم است. زیرا دامهای نظام سرمایه جنبشهای در حال توسعهی زنان را خطری برای خود تلقی نموده و در تلاش برای وارد آوردن ضربه به این جنبشها است. صرفا با داشتن دیدگاهی انتقادی به نظام و یا تجزیه و تحلیل تئوریک بدون پیشبرد مبارزاتی جامع نمیتوان از این دامها رهایی یافت. عدم غلبه برای این سیاستها رهایی و آزادی زنان و حتی تضمین زندگی در دنیایی که درآن زندگی میکنیم، محقق نخواهد شد.
تنوعبخشی به مبارزات و گذر از مرکزگرایی با محوریت غرب
اغلب مسائل مردم خاورمیانه و به ویژه زنان را به عدم مدرن شدن این جوامع نسبت میدهند. بدون تردید یکی از دلایل چنین ارزیابیای عدم آگاهی دنیای غرب از پویایی جامعهی اخلاقی و سیاسی موجود در خاورمیانه و نگاهی اوریانتالیستی و تفسیری از آن است. در ارتباط با این مبحث فمینیسم اسلامی هم چنین انتقادی به فمینیسم مبنی بر عدم مدنظر قرار دادن واقعیات اجتماعی و تاریخی زنان شرق داشته است. بدین منظور لازم است فمینیسم آکادمیک پیشفرضهای کنونی علوم اجتماعی که تاثیرات اوریانتالیسم در آن نفوذ داشته را زیر سوال ببرد. یکی دیگر از مباحثی که باید مورد نقد قرار داد دیدگاه غربمحور و مدرنیستی به مبارزات زنان است. با نگاهی به تاریخ مبارزات فمینیستی خواهیم دید که اغلب در میان زنان طبقهی متوسط تحت تاثیر جریانهای روشنگری، راسیونالیسم و فردگرایی توسعه مییابد. لذا گرایش کلی این است که مسائل اصلی با درک لیبرال بورژوایی از برابری و آزادی چارهیابی خواهد شد. این رویکرد مرکزگرا در اغلب گرایشات فمینیسم مشاهده و مسائل و دغدغههای زنان از تنوعات فرهنگی و هویتی با همان روش و دیدگاه نگریسته میشود. غلبه بر دیدگاه مبتنی بر مرکزگرایی غربی و نخبهگرایی طبقه متوسط با گذر از نگرش مدرنیستی امکانپذیر است. زیرا دنیای شرق تاثیرات درهمتنیدهی سیاست، دولت، قدرت، مذهب، استعمارگری و جنسیتگرایی را به طور عمیق تجربه میکند به همین دلیل جستجوی راهحلها در راستای قوانین و رفرم مانع از دیدن کلیّت مسائل، واقعیات و چالشهای زنان متعلق به ملیّتهای دیگر میشود. بنابراین نیاز است واقعیات این مردمان و زنان را مطابق با واقعیات فرهنگی و اجتماعی آنان در کنار تاثیرات دین، مذهب و ملیگرایی که ذهنیتی غالب است، مورد تفسیر قرار داد. در نهایت بایست گفت لازم است فمینیسم از دیدگاه اوریانتالیستی گذر نموده و با درک مسائل زنان شرق نقطهی شروعی بر گذر از رویکردهای غالب مرکزگرا و مدرنیستی راههای جدید و مشترک مبارزاتی خلق نماید. ایجاد بسترهای لازم جهت بهرهمندی از تجربیات مبارزاتی مشترک، توانمندسازی و اجتماعی نمودن هویت زنان به گسترش چشمانداز فمینیسم در همهی جغرافیاها یاری خواهد نمود و موجب غنی نمودن روشهای مبارزات بر مبنای شناخت مقاومت و دستاوردهای متقابل خواهد نمود.
سازماندهی و دیدگاه جامعهپذیری
پیش از پرداختن به نقد لازم است به این نکتهی مهم اشاره نمود که فمینیسم پیشبرد آزادی زن را از نقطهی درستی آغاز نمود. نخستین گام که همان رمزگشایی از روش و الگوهای فکری و هجمههای ایدئولوژیک زنستیز بود که از سوی نظام مردسالاری شکل گرفته و انجام پژوهشهای نظری در این زمینه بسترهای مبارزه با نظم موجود را فراهم نمود که بدون تردید بسیار تاثیرگذار بوده است. لذا نتایج این پژوهشها در توسعهی سازماندهی در همان سطح تاثیرگذار نبوده است. در نخستین مراحل مبارزات فمینیستی سازماندهی زنان در سطحی گسترده صورت میگیرد. باشگاه، انجمن و سازمانهای محلی، ملی و بینالمللی زنان توسعه مییابد و در این فعالیتها جلسات منظم، برنامه و روشهای مبارزات مشترک در کنفرانسها تعیین میگردد. این نوع فعالیتها پاسخگوی نیازهای مبارزات فمینیستی بود. مجلات و روزنامههایی جهت ارتقای مباحث نظری، سازماندهی و آگاهی زنان منتشر و موضوعات جامع پژوهشی و مطالعاتی به صورت کتاب چاپ میشود و کنفرانسهای بینالمللی در راستای کسب حقوق برابر در همهی عرصهها برگزار میشود. در دهههای هفتاد میلادی زنان به مسائلی همچون فرهنگ پدرسالاری، جنسیتگرایی اجتماعی، تبعیض جنسیتی، خشونت جنسی، سقط جنین، کنترل زایمان، سکسوالیته، سیاستهای کار و بدن و رد تفکیک حوزهی خصوصی و حوزهی عمومی میپردازند. زیر سوال بردن و تحول مفاهیم، نظریهها، نهاد و سیاستهای نظام مردسالاری یکی از بخشهای مهم مبارزه است. لذا فمینیسم علیرغم دانش تاثیرگذار و عظیمی که ایجاد نموده نقش و مسئولیتی را در ضرورت و دامنهای که جوامع در تغییر و تحول اجتماعی به آن نیاز دارند را بر عهده نمیگیرد و از لحاظ استراتژی سیاسی محدود مانده است. به همین دلیل جریانهای فمینیستی از دیدگاه جوامع و نظامهای دولتی و قدرتمحور نتوانستهاند «جریان اصلی آلترناتیو» باشند و بیشتر به عنوان «جنبشهای امید» دیده میشوند و علیه مدرنیتهی سرمایهداری و پراکندگی در توسعهی یک سیستم جایگزین و مبارزه با این تنگنا مواجهاند. بنابراین اگرچه در گرایشهای مارکسیستی-سوسیالیستی، آنارشیستی و اکوفمینیستی در تعریف نظام آلترناتیو پیشرفتی صورت گرفته باشد هم، در روش و عمل ضعف وجود دارد؛ از سوی دیگر فردگرایی یکی از موانع اصلی همبستگی میان فمینیستهای غربی و مبارزات فمینیستی و مانعی بر سر راه پیشرفت این مبارزات محسوب میگردد.
در رژیمهای سیاسی مبتنی بر قدرت و منطق دولتی حق تعیین مرگ و زندگی و هر نوع قانون را متعلق به خود میدانند. این رویکرد جامعه را مورد تحمیق و فریب قرار داده و در تلاش برای دور ساختن از حقیقت خود است. به همین دلیل به اندازهی تحلیل سیستم، سازماندهی در مقابل آن هم مهم است. فمینیسم به دلیل نادیده گرفتن رابطهی میان آزادی، سازمانی بودن و اجتماعی گشتن، مدل جامعهی مدنظر خود را ایجاد ننموده و هدف مشخصی برای پیشبرد مبارزهگری زنان ندارد. اگر نسبت به این واقعیاتی که زیسته میشود بیتوجه بود و در برابر آن سکوت کرد و صرفا در مورد آن دانش تولید نمود به معنای تقابل با نظم موجود نیست. با این حال فمینیسم ماهیتا و به اقتضای کاراکتر یک جنبش ضدمیلیتاریستی، قدرت و فاشیسم و ضد نظام بودهرو یکی از نیروهای محرّک مبارزات آزادی و رهایی زنان است.
یکی دیگر از مسائل مرتبط با عدم سازماندهی از دست دادن نقاط مشترک جهت هر نوع مبارزه و فعالیتهای مشترک است. اینها موضوعاتی هستند که بایستی توسط جنبشهای فمینیستی برای پیشبرد راهحلهای رادیکال مورد بحث قرار گیرد. به همین دلیل ضد نظام بودن در عین حال مستلزم مقاومت در برابر فرهنگ مدرنیتهی سرمایهداری و ادراک لیبرال از آزادی و دفاع از هویت اجتماعی است. بنابراین نیاز به ایجاد شخصیت و سازماندهی رادیکال فمینیستی در برابر هجمههای ایدئولوژیک و سیاسی نظام همچنان اهمیت خود را حفظ نموده است. از سوی دیگر تلاش برای حذف شکاف میان تئوری و عمل شاخصهی مهمی جهت تعهد به مبارزات فمینیستی است. بحث در مورد تاثیرات لیبرالیسم در گفتگو، تصمیمگیریها و اقدامات اخیر در زمینهی سازمانی و عملی امیدوار کننده است و نشانهی مسئولیتپذیری و خودانتقادی میباشد. مبارزات زنان بسیار حساس و حیاتیتر از آن است که آن را به گفتمانها و قوانینی که از سوی مکانیسمهای دولتی و سیستم تولید و وضع میشود، گره زد. نیاز به استقرار دیالکتیک آگاهی، سازماندهی و عمل و قابل دسترس نمودن فمینیسم برای همهی زنان یک ضرورت است.
نوع دیدگاه به تاریخ
یکی از قویترین ارکان برساخت جنسیتگرایی، تاریخنگاری رسمی است. یکی از انتقادات اصلی فمینیسم به علوم اجتماعی مدرنیستی نگارش تاریخ با دیدگاه و ادبیاتی مردانه است. علم تاریخ به طور آگاهانه به واقعیت زنان نپرداخته و تلاشی برای آشکارسازی این واقعیت ننموده و ادعاهایی را که خود فرموله نموده را به عنوان حقیقت ارائه داده است. این نقد فمینیسم به این معنا درست است که دیگر نمیتوان همچون گذشته تاریخ را مورد ارزیابی قرار داد. همانگونه که تاکنون زوایای تاریخ زنان آشکار نشده؛ نمیتوان گفت زنان ذهنیتی که محصول دیدگاه مردانه به تاریخ را که در همهی بافتهای جامعه نفوذ کرده را به طور کامل زدودهاند. علوم اجتماعی نیز از دیدگاه مسلط مردانه مبرّا نیست و تاریخی که به عنوان جامعهی زنمحور تعریف میشود و هنوز هم همچون طولانیترین مدت تاریخی (98% تاریخ اجتماعی) بیان میگردد، آشکار نشده است. به همین دلیل آیا درست است که همهی ارزشهای خلق شدهی زنان و مبارزات آنان در هر نقطهای از جهان که توسعه یافته، در محدودهی فمینیسم قرار گیرد؟ بدون شک این جنبش بر بخشی از تاریخ زنان به راستی تاثیرگذار بوده و در برخی از جغرافیاها پیشگام آزادی زنان بوده است. لذا جهان ما بسیار گسترده و دارای فرهنگ و مردمانی متنوع و متفاوت است. زنان هزاران سال تجارب و مبارزات خود را بر مبنای فرهنگ بومی خود زیسته و نامگذاری نمودهاند. فرایندهایی وجود داشته که ارزشهای بنیادین زنان به آن جامعه فرم داده و دادههای باستانشناسی و علمی زیادی وجود دارد که این واقعیات را اثبات میکند. امروزه نیز تجارب زنان مبتنی بر خصلتهای محلی دارای ابعادی چندگانه است و بر اساس ویژگیهای منحصربفرد خود ادامه دارد. با نظری بر مبارزات محلی زنان و زوایای شرایط خاصی که در آن قرار دارند؛ فمینیسم اسلامی، فمینیسم رنگی و فمینیسم کردی تا چد میتواند بیانگر مبارزات بسیار دشوار آنان باشد؟ لازم است این سوالات مطرح گردد. چرا که بسیاری از زنانی که این تجارب و آزمونها را از سر گذراندهاند خود را به عنوان فمینیست و مبارزات خود را فمینیستی نمیدانند. تداوم کاربرد این عناوین و عدم جای دادن عناوینی که این زنان برای تجارب خود به کار میبرند در ادبیات فمینیستی نیز نقدی است که لازم است از آن گذر صورت گیرد. بنابراین تلاش برای درک آزمونهای مبارزاتی زنان در سراسر جهان با نام آنها یکی از مهمترین کمکها به مبارزات آزادی زنان جهان است.
جنبش آزادی زنان کُرد و فمینیسم
هنگام شکلگیری مبارزات گریلایی و آزادی زنان در کردستان، جریانهای فمینیستی در ترکیه این جنبش را در فمینیسم موج سوم قرار داده و در محافل و مجلات فمینیستی به عنوان “فمینیسم کردی” تعریف میکردند. از سوی دیگر از دیدگاه این جریانها مبارزات تاثیرگذار زنان در این جنبش تحتالشعاع مبارزات و مطالبات ملی قرار دارد و جنبش آزادی کردستان رویکردی عملگرا به زنان برای “اهداف ملی” دارد. جنبش آزادی زنان کرد که در مبارزه جهت آزادی ملی و برقراری سوسیالیسم در کردستان توسعه و سازماندهی شده بر مبنای انتقاد و یا تایید فمینیسم اساسا به عنوان یک جریان جنبش فمینیستی ظاهر نمیشود. زنان کرد که از ابتدا وارد صفوف مبارزه شدهاند در برابر انکار ملی و استعمارگری، مبارزات جهت استقلال و آزادی را در اولویت قرار دادند. درک تضادهای جنسیتی و چارهیابی و گذر از آن و گام برداشتن در راستای خودسازماندهی و هویتیابی بعدها ارتقاء مییابد. پس از کسب هویت ایدئولوژیک، سیاسی و سازمانی و ایجاد ابزارهای مبارزاتی و تعیین خط عمل، رویکرد و تعامل با جنبشهای فمینیستی وارد مباحث آنان میگردد. همانند جنبش آزادی زنان کردستان، بسیاری از جنبشهای زنان در بسیاری از کشورها خود را به عنوان یک جنبش فمینیستی تعریف نمیکنند و مبارزات خود را بر مبنای ارزشهای فرهنگی و سنت مقاومت و تجارب خود شکل دادهاند. محدود کردن مبارزات زنان به جنبش فمینیستی خطر نادیدهانگاری خاستگاه و محتوای علمی، اجتماعی و تاریخی سایر تلاشهای نظری و عملی در رابطه با هویت و مقاومت زنانه را به دنبال دارد. در بسیاری از کشورها زنان در مبارزات انقلابی خود تجربیات منحصربفرد خود را خلق کردهاند. مبارزات زنان بر یکدیگر به طور مثبت و سازنده تاثیر میگذارد. صیانت از مبارزات و جنبشهای زنان در همهی دنیا بیانگر رویکردی فراگیر است.
بنابراین فمینیسم نیاز به یک سنتز جدید در تفسیر ایدئولوژی، سیاست، سازمان، عمل، زندگی، شخصیت و مبارزه نیاز دارد. این سنتز جدید میتواند منجر به تحلیلی جدید و پیشرفتهتر از پارادایم باشد؛ زمانی که وارد جامعه و زندگی اجتماعی گردد میتواند خلأهای موجود را پر کند. از سوی دیگر با توجه به اینکه سدهی 21 را به عنوان سدهی زنان تعریف میکنیم، فمینیسم میتواند با کنشی رادیکال و عملکردی سیاسی، ایدئولوژیک و سازمانی و گذر از مرحلهای طولانی از سکوت و بلاتکلیفی و درک تناقضات به نمایندگی از زنان وارد عمل گردد.
ژنئولوژی این سنتز را به عنوان مدرنیتهی دموکراتیک تعریف میکند و با آنالیزهای جامعهشناختی، علمی و تاریخی نقش مهمی در این تلاشها خواهد داشت و با ایجاد بستری نیرومند جهت شناخت ژرفای تاریخی و فرهنگی واقعیت شرق، در سنتز شرق-غرب نقش مهمی خواهد داشت. ژنئولوژی متکی به ارزش و میراث مبارزات و تجارب زنان جهان و جنبش آزادی زنان کرد که قریب به نیم قرن در مقابل دولت و سیستم سرمایهداری و جنسیتگرایی اجتماعی و ستم به زنان است، میباشد. با بررسی پیوند میان زن، زندگی و جامعه همراه با ابعاد تاریخی و کنونی آن، تخریبات سیستم مردسالاری را در تمامی عرصههای زندگی آشکار نموده و راههای گذر از آن را ارائه خواهد داد. ژنئولوژی جایگاه مهمی در پیشبرد الگوی جامعهشناختی انقلاب زنان دارد. ژنئولوژی دانش همه است و متعلق به همهی زنان دنیا و معرف نیروی بنیادین اجتماعی میباشد. ژنئولوژی دانش زندگی مشترک که نخستین بار در سال 2008 در دفاعیه عبدالله اوجالان به نام “جامعهشناسی آزادی” به عنوان زنشناسی تعریف شده، میباشد و در پرتو دادههای تاریخی، اجتماعی و علمی در کانون توسعهی جامعهشناسی آزادی قرار دارد. ژنئولوژی مبتنی بر دانش اجتماعی و علم با محوریت زنان ارتقا مییابد و با تحلیل فرایند، ایدئولوژی، سیستم و روشهایی که زنان را از توسعهی این دانش بازداشته است، حافظهی اجتماعی را احیا میکند. لازم به ذکر است ژنئولوژی خود را به جای فمینیسم و یا در نقطهی مقابل آن قرار نمیدهد. فمینیسم یک ایدئولوژی و یک جنبش مبارزاتی و سیاسی است در حالی که ژنئولوژی بیانگر حوزهی علم است که با دیدگاهی کلیتمند تحول اجتماعی را در دستور کار خود قرار میدهد. لذا وجه مشترک آنان درک نیاز زنان به آزادی و ارائه راههای چارهیابی است. بیان عبدالله اوجالان مبنی بر اینکه “ژنئولوژی یاریگر فمینیسم خواهد بود” رویکرد ما در برابر فمینیسم را روشن میکند. فمینیسم یکی از جنبشهای رادیکال در برابر نظام بوده و لازم است خود را از تاثیرات لیبرالیسم که در تلاش برای مبهم کردن تعریف سوبژه-هویت است، برهاند. در برابر سیاستهای زنستیز نظام سرمایه و جنگ ویژه در برابر زنان نیاز به پیشبرد مبارزات به صورت مشترک و برقراری پیوندهای سازنده وجود دارد. بر عهده گرفتن این مسئولیت و تلاش برای معنا بخشیدن به این نیازها نقش مهمی در رسیدن به آزادی اجتماعی است.