با شعار “ژن ژیان آزادی” به سوی انقلاب زنان*
“نظام مدتهاست که شانس اصلاح از طریق رفرمها را از دست داده است. چیزی که لازم است، یک «انقلاب زن» است که باید در تمامی حوزههای اجتماعی صورت گیرد. همانگونه که بردگی زنان ژرفترین بردگی است، انقلاب زن نیز باید ژرفترین انقلاب آزادی و برابری باشد. انقلاب زن هم از حیث نظری و هم حیث عملی، مستلزم ریشهدارترین اقدامات است. قبل از هر چیز یک مبارزهی متوالی و مستمر در برابر ایدئولوژی جنسیتگرا لازم است. انقلاب زنان همچنین مستلزم مبارزهی اخلاقی و سیاسی در برابر ذهنیت تجاوزگری است که بیست و چهار ساعته در حال جریان میباشد. همچنین مستلزم محکومسازی و رد پدیدهی به دنیا آوردن بچه جهت خدمت به قدرت و استثمار است. مستلزم سپردن کامل ارادهی به دنیا آوردن بچه به زن آزاد شده است. مستلزم ایجاد انقلاب در ایدئولوژی خاندان و خانواده میباشد. به نظر میآید که مهمترین مورد نیز این است که بایستی از فلسفه و یا به عبارت صحیحتر بیفلسفهگی زندگی کنونی با زن، گذار نمود. نیروی زندگی با زن را بایستی با نگرش مبتنی بر داشتن فرزندان و ارضای میل جنسی مرتبط ندانست، بلکه باید آن را به عنوان ژرفترین پیوند دوستی، رفاقت و اجتماعی بودن در امر ایجاد زیبایی، صداقت، صلح و اصالت، همچنین تشریک مساعی و تسهیم آزادانه و برابر مشاهده کرد… عشق راستین تنها میتواند به گونهای متقابل در چارچوب توازن نیروی حقیقت اجتماعی در پیش گرفته شود. شخصیتهایی که به بردگی، تجاوز و قدرت آلوده گشتهاند، به هیچ وجه نمیتوانند عشق ورزند. آزمونهای ناموفق و ورشکستگی خانوادهها که به طور گسترده و مستمر روی میدهند، این واقعیت را تصدیق میکند. در صورتی که زن نیز حداقل به اندازهی مرد دارای نیرو و فرزانگی اجتماعی باشد، میتواند محبت و زیبایی را به گونهای عاری از قدرت و در محیطی صلحآمیز به صورت برابر و آزادانه بیافریند و از طریق تسهیم و تشریک مساعی وارد عرصهی حیات گرداند. روزگار کنونی یعنی سدهی بیستو یکم اولویتدهی به انقلاب زن را به حالت یک شرط لازم درآورده است. شعار «یا زندگی، یا بربریت» این انقلاب را الزامی میگرداند.” (1)
مقدمه
اگرچه جریانهای بسیاری قرن 21 را به عنوان “سدهی زنان” پیشبینی کرده بودند لذا رهبر آپو نخستین کسی بود که به صراحت سدهی 21 را به عنوان “سدهی انقلاب زنان” که مبتنی بر ایدئولوژی آزادی زنان است، تعریف نموده است. وی در سالهای 1990 بر زنانه بودن انقلاب کردستان تاکید نمود و در راستای خروج از انسداد ایدئولوژی سوسیالیستی، گامهای موثری جهت آزادی زنان برداشته است. بر مبنای این پیشبینی و آمادهسازی بسترهای آن است که با اعلام “ایدئولوژی رهایی زن”، تشکیل حزب زنان و در ادامه با تکوین ارتش زنان که سی سال مبارزه را پشت سر نهاده، وارد این سده شدیم. این روند سی ساله، انقلاب کردستان را به عنوان یک انقلاب زنان شکل داده و به جنبشی ارتقاء یافته که بر پایهی ارزشهای گرد آمده پیرامون آن، توانایی ارائهی رهنمودهای نظری، سازمانی و عملی در راستای تحقق انقلاب زنان جهان را داراست.
لاینحل باقی ماندن کهنترین و اساسیترین چالش که به معضل سرکوب شونده-سرکوب کننده منتهی شده، به وضعیتی رسیده که با تخریب طبیعت، زنکُشی و جامعه به مرز فاجعه رسیده است. زنانی که در ده سال گذشته بیشترین هزینه را برای بحران ساختاری نظم موجود پرداختهاند، در سراسر جهان از رهبران اصلی مخالفان اجتماعی مدرنیتهی سرمایهداری محسوب میشوند. موج مقاومت زنان در برابر دولتهای دیکتاتوری، گروههای تبهکار، متجاوزان، سیستم سرمایهداری و تخریب محیطزیست در بسیاری از نقاط جهان افزایش یافته است. تظاهرات و اعتصابات گسترده، سازماندهی، ارتقای مکانیسمهای خودفاعی و روشهای خلاقانهی دیگری همچون رقص، موسیقی، آواز و تئاتر از سوی زنان و در شرایط سخت مبارزه برای تمامی زنان و ملتهای تحت ستم امیدبخش است. لذا با شرایطی که با آن روبهرو هستیم به بیش از امید نیازمندیم.
ما به عنوان جنبش آزادی زنان کُرد یکی از جنبشهایی هستیم که سالهاست به مباحث پیرامون انقلاب زنان پرداخته و دارای ادعای پیشاهنگی برای تحقق انقلاب زنان بوده و در راستای آن گامهای موثری برداشتهایم. اگرچه میلیونها زن و سازمانهای بسیاری برای آزادی زنان مبارزه میکنند، لذا جنبش آزادی زنان کُرد یکی از نیرومندترین جنبشهایی است که در این موارد انتظارات بسیاری را ایجاد و مسئولیتهای فراوانی را بر عهده گرفته است. از سوی دیگر کاراکتر عصر موجود و وضعیت کنونی بازتابی از نیاز به تفکر، بحث، عمل و نهادینهسازی در سطح جهانی است. به عبارتی گردش شبح انقلاب زنان در دنیا آغاز شده است. چنین فرصتهای تاریخی ممکن است همواره فراهم نگردد. از آنجایی که پیشاهنگی انقلاب زنان را بیان نمودهایم که متاثر از خصلت شرایط موجود و قیام زنان امکانپذیر شده، نیاز به عمل و تصمیماتی در این راستا وجود دارد.
تجارب قریب به چهل سال مبارزات ما نتایجی حاصل نموده که تجسم انقلاب زنان در سراسر کردستان را امکانپذیر ساخته است. علیرغم مواجهه با حملات، موانع و فشارهای مداوم دشمن سطح سازماندهی و نهادینه شدن فعالیتهای ما در شمال (باکور) کردستان و ترکیه تاثیرات عمیقی بر جامعهی کردستان و ترکیه ایجاد نموده است. از سوی دیگر انقلاب روژاوا که در کاراکتر یک انقلاب زنمحور است تاثیرات منطقهای و جهانی دربرداشته است. در شرق (روژهلات) و جنوب (باشور) کردستان نیز مبارزات زنان زمینههای نیرومندی جهت تحقق یک انقلاب اجتماعی فراهم نموده است. بنابراین تحولاتی که ما در کردستان آغاز نمودیم دارای خصلتی انقلابی بوده که به تدریج هویت جدیدی از زنان در خاورمیانه ایجاد کرده و در سالهای اخیر بر تمامی ملتهای تحت ستم وبه وِیژه زنان عرب، ایرانی، بلوچ و افغانی تاثیرگذار بوده است. مقاومت و مکانیسمهای خودفاعی جنبش آزادیخواه زنان کردستان، تعمق در مبارزهگری زنان، پیشبرد سازماندهی ویژهی زنان و حضور فعال در عرصهی سیاست و اتکاء به توانایی خود و خارج از نظم موجود مبارزه نمودن و بر عهده گرفتن رهبری نشان از سطحی از آزادی زنان است که تاثیری جهانی داشته و این پیشرفتها توجه قدرتهای هژمونیک سرمایهداری را نیز برانگیخته است.
نظم مردسالاری هژمونیک از بحرانهای موجود که خود بانی آن است، آگاه بوده و از پتانسیل انقلاب زنان به عنوان یک آلترناتیو نیرومند نیز آگاه است. به همین دلیل تصادفی نیست که جغرافیای جنگ جهانی سوم و انقلاب زنان خاورمیانه بوده و مکان تقابل نیروهای هژمونیک و زنان به عنوان رهبری تحقق یک انقلاب اجتماعی است. بدون تردید ظهور رژیمهای فاشیستی و دیکتاتوری که نهادینهشدهترین فرم مردسالاری است، ارتباط مستقیمی با این موضوع دارد. با توانمندی بیشتر پتانسیلها و نیروهای انقلاب، اقدامات ضدانقلابی نیز همواره در تلاش برای خنثی کردن این پیشرفتها و پتانسیلها بوده است. در حالی که نظم نئولیبرال خود را بازسازماندهی و بازتولید میکند، از دیگر سو استراتژیهایی جهت تضعیف بنیانهای انقلاب زنان اتخاذ میکند. در پس هجمههای علیه مبارزات زنان این واقعیت نهفته است. بر این مبنا علاوه بر استفاده از فرصتها و مقتضیات شرایط کنونی در راستای کسب دستاوردهای بیشتر، دفاع از خود و دستاوردهایمان یکی از اولویتهای اصلی مبارزاتمان محسوب میشود.
در سالهای گذشته برجسته شدن توانایی ما در پیشاهنگی تحقق انقلاب زنان، جنبش ما را آماج حملات شدیدی قرار داده است. نظم موجود در تلاش برای جذب و همگونسازی هر سیستمی که توانایی و پتانسیل جایگزینی برای آن دارد، است. درچند سال گذشته تشدید جنگهای ویژه و روانی و به ویژه از میان برداشتن رهبران جنبش آزادی زنان کُرد بخشی از این سیاستها است. استفاده از روش سختافزاری و حذف فیزیکی افزایش یافته است. ترور پیشاهنگ جنبش آزادی زنان کُرد سارا (ساکینه جانسز) و روژبین و روناهی در پاریس و پس از آن اوین گویی آغازی بود بر ادامهی قتل زنان کُرد در هر چهار بخش کردستان. رفقایمان بریوان زیلان، راپَرین آمد، ناگهان آکارسل در جنوب کردستان، لیلا آمد و آخین در شمال کردستان، ژیان تولهلدان، ریحان آموده و شروین در روژآوای کردستان به شیوهای سیستماتیک و برنامهریزی شده در راستای حذف فیزیکی رهبران جنبش زنان کرد مورد هدف قرار گرفتند. قرار دادن رفقایمان در فهرست تروریستی، شکنجه و اعدام در زندانها، بیاحترامی به جنازههای رفقایمان در جنگ و در کنار آن قتل مادران و زنان فعال کُرد در عرصهی اجتماعی همچون دایه تایبَت، هَورین خلف و یُسرا یوسف و پلمپ مراکز زنان و دستگیری آنان بخشی از سیاستهای نابودسازی زنان است.
ربودن، دستگیری و شکنجهی زنان و اشاعهی فساد نتیجهی این استراتژی است. تمایل لیبرالیسم به استفاده از همان روشهایی که در اروپا در راستای انحلال و یا جذب جنبشهای زنان در سیستم موجود صورت گرفته هم اکنون در آمریکای لاتین، آفریقا، هند، افغانستان و بسیاری از کشورهای خاورمیانه انجام میگیرد و در حال حاضر تلاشهایی برای تضعیف و لیبرالیزه نمودن جنبش زنان در روژآوای کردستان وجود دارد. بنابراین یگانه راه دفاع از خود و دستاوردهای انقلاب زنان در برابر این حملات و وارد نمودن ضربههای موثر بر نظم موجود تمرکز بر اهداف انقلاب زنان است. انقلاب زنان تنها راه تحقق ادعای رهبری ما و جلوگیری از نسلکُشی زنان است که به موازات تخریب جامعه و طبیعت پیش میرود. بر مبنای این پیشرفتها و زمینهها و امکانات انقلاب زنان بایستی میزان وابستگی حزبی ما ( چه به عنوان کادرهای پاژک) و چه زنانی که در عرصههای سیاسی و اجتماعی فعال هستند، وظایفمان دستور کار اصلی ما باشد. بنابراین هدف از این جستار آنالیز سدهی حاضر و بسترهای انقلاب زنان، فرصتهای دومین انقلاب زنان در جغرافیای خاورمیانه به عنوان مکان نخستین انقلاب زنان، وضعیت جنبشهای مخالف سیستم سرمایهداری، غلبه بر تنگناهای ایدئولوژیک و نیاز به یک حزب پیشگام و ضرورت نیاز به یک علم اجتماعی همچون ژنئولوژی، نقش یک مکانیسم خوددفاعی و سیستم کنفدرال زنان و در نهایت اهداف و وظایف ما را در برساخت کنفدرالیسم جهانی زنان را تعیین میکند.
سدهی 21، سدهی انقلاب زنان
گذشته، حال و آینده همواره نقش روشنگری بر یکدیگر داشتهاند و کسانی که دارای آگاهی تاریخی هستند توانایی درک وضعیت حال و پیشبینی آینده را دارند. قابلیت هدایت جریان تاریخی با درک و فهم آن حاصل میشود. بنابراین ما زنان با خوانشی تاریخی و اجتماعی از شرایط موجود میتوانیم جریان تاریخ را به سود یک انقلاب زنمحور تغییر دهیم. عصر حاضر، عصر تکنولوژی و علم، سرمایهی مالی و جهانی شدن با بحرانهای ساختاری مدرنیتهی سرمایهداری است. برای ارائهی سیستم جایگزین لازم است ابتدا ابعاد تاریخ اجتماعی و منشا بحرانهای کنونی را آشکار نماییم.
از دید رهبر آپو اساسا سه فرم اجتماعی در ارتباط با نحوهی شکلگیری جوامع وجود دارد و سایر صفات در تبیین جامعه محدود هستند. جامعهی اخلاقی و سیاسی، جامعهی دولتی و جامعهی دموکراتیک که در واقع نمایانگر تضاد این دو فرم اجتماعی است. این فرمهای اجتماعی همانند راهی نیست که گام به گام طی نماییم و یا ایستگاهی که از آن عبور کنیم. در واقع سنت تمدن دموکراتیک و تمدن سرمایهداری دولتگرا همواره همچون رودی در کنار یکدیگر به طور مداوم و موازی جریان دارند و هرگز تداخلی در یکدیگر ندارند. درک عصری که در آن قرار داریم به معنای درک جهتهایی است که رودخانههای تمدن دموکراتیک و تمدن دولتی در آن منحرف گشته، از کدام شاخهها تغذیه میکنند؟ در کدام مکانها جاری میشوند و چه موانعی بر سر راه آنها وجود دارد؟
هنگام آغاز از تعریف مبتنی بر سه فرم اجتماعی، خواهیم دید که نهادینهترین شکل جامعهپذیری اخلاقی-سیاسی در دورهی نوسنگی روی داده که آن را به عنوان انقلاب زنان مینامیم. دورهای است که جامعهپذیری پیرامون زنان شکل میگیرد. از دیگر سو تمدن دولتی به عنوان ضدانقلابی بر مبنای غصب و نابودی ارزشهای زنان شکل گرفته است. ضدانقلابی که سیاست را با قدرت و خشونت، دفاع را با نظامیگری و پیوند با طبیعت را کنترل و استیلای بر آن و اقتصاد را با غارت و انباشت یکی میداند و ارزشهای اخلاقی و زیباییشناختی را از طریق روابط قدرت دگرگون میکند. شایسته است که سنت تمدن دموکراتیک را شیوهی زندگی و ارزشهای آفریده شده پیرامون زنان در برای سلطهی دولتی تعریف نماییم. نقش استراتژیک جنبش زنان در مبارزات و اندیشههای ضدسیستمی و نیروهای تمدن دموکراتیک در همین واقعیت نهفته است و و به عبارتی دیگر این واقعیت تاریخی در آزادی زنان نقش تعیین کنندهای دارد.
در این بخش با بررسی بحران و مسائل ناشی از سیستم سرمایهداری و جهانی شدن، نگاهی به مبانی تاریخی و سیاسی انقلاب زنان خواهیم داشت.
بحران ساختاری سرمایهداری
اگر سیستم سرمایهداری را که در یک بحران عمیق ساختاری قرار دارد را به عنوان یک سیستم 5000 سالهی مبتنی بر فرادستی مردانه مورد تحلیل قرار دهیم، پدیدهی زنکُشی را که روزانه با آن مواجهیم قابل درکتر خواهد شد. بدون تردید این نظام بدون بازتولید مردانگی هژمونیک و سرکوب زنان توانایی تداوم بقای خود را نخواهد داشت. نخستین “شکست جنسیتی” زنان و استثمار بدن و نیروی کار زنان از طریق یک ضدانقلاب با خاستگاه تمدن و دولتی آغاز شده است. با اتحاد نظم دولتی و سلطهی مردانه با ادیان تکخدایی دومین شکست جنسیتی زنان و نهادینهشدگی بردگی آنان عمیقتر گشته است. سیستم سرمایهداری با تعمیق دو شکست جنسیتی بیشترین بهرهکشی را در قبال زنان انجام میدهد و بدین ترتیب هجمهها و سرکوب زنان به هر شیوهای استمرار یافته است. همانگونه که یکی از نخستین گامهای ظهور سرمایهداری در اروپا قتل گستردهی زنان تحت نام “شکار جادوگران” بوده و اثباتی بر این واقعیت است که زنان بیش از هر گروهی متحمل عواقب و پیامدهای بحرانهای ساختاری مراحل پس از این قتلعامها بودهاند.
تخریبات و فجایعی که مدرنیتهی سرمایهداری متاثر از سیاست استعمارگری و ایدئولوژی لیبرالیسم در دورهی نخست ظهور خود و به دنبال آن امپریالیسم، جهانی شدن و قدرت و انباشت نامحدود سرمایه بر عصر کنونی بر جای نهاده، بسیار عمیق و گسترده است. بحران ساختاری نظم جهانی که از دههی 1970 بدینسو آغاز شد، به تدریج بر دامنهی آن افزوده شده است. همانند تکثیر سلولهای سرطانی توسعهی سرمایهداری نیز بر طبیعت، جامعه و وضعیت زنان تاثیرات فاجعهآمیزی در پی داشته و به تمامی بافتها و روزنههای جامعه نفوذ کرده و از طریق هیولای صنعتگرایی، غارت طبیعت و نابودی پیوندهای کلکتیو (جمعی)، جوامع را به مرز نابودی کشانده است. دولت-ملت به عنوان یکی از پایههای اصلی مدرنیتهی سرمایهداری نقش مهمی در ایفای پروژههای ضداجتماعی سرمایهداری ایفا میکند.
الف. دولت-ملت و بحرانهای ناشی از آن
همزمان با ورود به سدهی حاضر و آغاز جنگ جهانی سوم ناپایداری دولت-ملت یکی از اصلیترین زمینههایی است که بحرانها در آن عمیق میشود. با بیشتر شدن شمار دولتها از سدهی 20 بدینسو نه تنها پاسخی به مسائل و مطالبات ملتها نبوده بلکه با ترسیم مرزها و نادیدهانگاری حق ملتهای تحت ستم، بسترهای کشمکش و جنگهای بیشتری فراهم گردیده است. ایدئولوژیهای ملیگرایی و دینگرایی ملتها و گروههای مذهبی و فرهنگی را قربانی پروژههای هموژنسازی دولتها نموده است. از سوی دیگر میلیتاریسم و هزینههای هنگفت جهت افزایش قوا و تجهیزات نظامی بخشی از پروژههای استعمارگری بوده است. سالانه میلیاردها دلار در سراسر جهان به صرف هزینههای نظامی اختصاص مییابد. در ردهبندی کشورها بر اساس بودجهای که برای تجهیزات تسلیحاتی اختصاص مییابد، آمریکا دارای رتبهی اول است و پس از آن چین، هند، روسیه، عربستان سعودی، فرانسه، آلمان، ژاپن، کره جنوبی و ترکیه قرار دارد. افزایش مستمر بودجهی اختصاص یافته به نظامیگری نشاندهندهی گسترش جنگ در سدهی بیستویکم است که میلیونها انسان جان خود را در این جنگها از دست دادهاند.
کشتارهای وسیعی که توسط دولتهای قدرتطلب در سدهی بیستم بر مبنای پاکسازی قومی، نسلکشی، یکسانسازی و تغییرات دموگرافیک آغاز شد، نشاندهندهی این است که فاشیسم مشخصهی اصلی دولت-ملت است. ساختار دولتی در شرایط کنونی بحرانزا بوده و هم در سطح داخلی و هم جهانی منجر به مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ژرفی شده است. در واقع توسعه و گسترش سرمایهداری مستلزم غارت طبیعت، سرکوب زنان و جوامع فرهنگی که در مقابل نظم موجود مقاومت میکنند و استثمار کارگران است. این رویکرد از دلایل بر روی کار آمدن مجدد و بقای رژیمهای فاشیستی در سراسر جهان است.
فاشیسم که نهادینهشدهترین بیان فرادستی مرد است، ملتها را در برابر یکدیگر قرار داده و در راستای منافع خود بذرهای کینه و دشمنی میان آنها میکارد و اشکال خاصی از استعمارگری بر بدن و نیروی کار مردمان تحت ستم و به ویژه زنان اعمال میکند. نسلکشی، همگونسازی، اشاعهی فحشا، مواد مخدر، فساد و انقیاد از طریق بیکاری و فقر به منظور تضعیف و انفعال مقاومت جوامع در برابر این سیاستهاست. از سوی دیگر ترویج و تشویق فرزندآوری، تقویت سلطهی مردانه بر زنان برای حمایت از خانوادهی مردسالار از سیاستهای رایج رژیمهای فاشیستی است. از این نظر میتوان دولت-ملتها را به عنوان رژیمهای زنکُشی نیز تعریف کرد.
این واقعیات در جنگهایی با منشا دولتی دارای سیمایی وحشیانهتر است. ارتش، پلیس و باندهای تبهکاری که اشغال یک سرزمین را مشابه اشغال بدن زنان میپندارند، تجاوز جنسی، ربودن، خشونت، بردگی و قتل زنان را به شیوهای برنامهریزی شده و نظامند به عنوان جنبهی مهمی از جنگ انجام میدهند. در طول تاریخ این چنین نمونههایی فراوان است که به موازات تشدید جنگ و نظامیگری ناشی از دولت-ملتگرایی رایجتر شده است. از سدهی هفدهم تا بیستم قدرتهای استعمارگر و امپریالیستی زنان را در مناطقی همچون آفریقا، خاورمیانه و برخی از کشورهای آسیایی با آزار، تجاوز، بردگی و عقیمسازی و اجبار در زادآوری از میان بردند. در طول جنگ جهانی اول دولت ترکیه اقدامات مشابهی علیه زنان ارمنی، آشوری، سُریانی و کُرد انجام داده است. قتلعام درسیم یکی از این جنایات است که هزاران کُرد علوی کشته شدند که میتوان به عنوان یک نسلکُشی زنان نیز تعریف نمود چرا که هزاران زن و کودک نیز در این قتلعام گسترده کشته و ناپدید شدهاند. ارتش پاکستان چنین جنایتی را در مورد زنان بنگلادشی در سالهای 1970 و ارتش امریکا در جنگ ویتنام مرتکب شده است. در دهههای 1990 صربها با ربودن و تجاوز دهها هزار زن بوسنیایی و صدام حسین در رویداد انفال هزاران زن کرد این رویه را تکرار کردند. در جنگهای داخلی در رواندا و سیرالئون صدها زن مورد تجاوز جنسی و زنکُشی سیستماتیک توسط طرفهای درگیر قرار گرفتند. در سالهای اخیر با حملات داعش در شنگال، عراق و سوریه و بوکوحرام در نیجریه زنان با این شیوهها قتلعام شدند. دولت ترکیه و گروههای وابسته به آن که به شمال سوریه حمله کردند مشابه این اقدامات را در عفرین و مناطق تحت اشغال همچنان ادامه میدهند.
در سدهی 21 اشکال جدیدی از جنگ و استعمارگری در حال توسعه است که در آن کاربست مفاهیمی همچون حقوق بشر و قوانین جنگ بیمعنا گشته و در آنها فناوری جنگ، پهباد، گروههای تبهکار همچون داعش و بحرانهای اقتصادی بدون نیاز به اعلان جنگ دولتها علیه یکدیگر مورد استفاده قرار میگیرد. از سوی دیگر تغییرات جمعیتی نقش تعیینکنندهای در این جنگها دارد. ملل مختلفی از سرزمینهایی که هزاران سال در آن زندگی میکردند، آواره شدهاند و بدینترتیب بسترهای جدیدی برای جنگ و درگیری هموار میشود. آوارگان و پناهندگان به عنوان یک ابزار توسط کشورهای استعمارگر مورد استفاده قرار میگیرند. بر اساس آمارهای رسمی قریب به 210 میلیون نفر در جهان در کمپها پناهندگان و یا به صورت پناهنده زندگی میکنند و این رقم همچنان در حال افزایش است. پناهندگان به عنوان نیروی کار ارزان، ابزاری برای مافیای اعضای بدن و به کارگیری زنان و کودکان در باندهای فحشا مورد استفاده قرار میگیرند. از آنجایی که آنان از سرزمین و جامعهی خود جدا شدهاند هویت ملی، مذهبی و فرهنگی آنان در معرض نابودی و استحاله قرار میگیرد و در مسیرهای مهاجرت و به شیوهای آگاهانه کشته میشوند. با عمیقتر شدن شکاف میان شهروندان کشور مقصد و پناهندگانی که به آن کشور سفر کردهاند و دشوارتر نمودن شرایط پناهندگان جهت کسب حقوق شهروندی، آنان را به عنوان منبع بیکاری و جرم معرفی میکنند. این دیدگاهها منجر به حملات نژادپرستانه و جنسیتی علیه آنان میشود. نحوهی استفادهی دولت ترکیه از مهاجران فراری از جنگ سوریه یکی از بارزترین نمونهها در این زمینه است. بر اساس تحقیقات میزان کودکهمسری در میان مهاجران و پناهندگان سوری 51.3 درصد است. اکثریت این زنان برای رفع نیازهای اولیهی انسانی به ازدواج روی میآورند. به همین دلیل در اغلب موارد مجبورند موقعیت همسر دوم و سوم بودن را بپذیرند. زنان پناهنده در بسیاری از نقاط جهان ازدواج را به عنوان راهی اجباری برای کسب هویت و شهروندی انتخاب میکنند. بر اساس تحقیقات انجمنهای حقوق بشر اکثر زنان در کمپها همواره در معرض آزار و تجاوز جنسی قرار میگیرند و بیش از 60 درصد زنان در کمپها احساس امنیت نمیکنند. بنابراین میتوان دولتگرایی را به عنوان سرمنشا و بنیان ملیگرایی، دینگرایی و جنسیتگرایی تعریف نمود. نظم دولتی تحت نام عنوان امنیت، وضعیت فوقالعاده علیه شهروندان و اقدامات سختگیرانه را در مرزها مشروعیت میبخشد. در نتیجه با تحریک ملیگرایی وضعیت پناهندگان به عنوان یک تهدید در بسیاری از کشورها با روی کار آمدن دولتهای محافظهکار مورد استفاده قرار میگیرد.
ب. بحرانهای زیستمحیطی
در پنجاه سال گذشته اثرات مخرب صنعتگرایی نه تنها برای زندگی انسانها بلکه برای همهی موجودات زنده تهدید بزرگی محسوب میشود. در حالی که بسیاری از گونههای زنده به دلیل برهم خوردن تعادل اکولوژیکی در حال نابودی هستند، ذوب شدن یخچالهای طبیعی، خشکسالی و سیل به دلیل تغییرات آب و هوایی زندگی میلیونها انسان، حیوان و پوششهای گیاهی را تحت تاثیر قرار میدهد. امکانات هوای پاک برای تنفس، آب آشامیدنی و غذای سالم به تدریج در حال کاهش است. از سوی دیگر با افزایش جمعیت، شهرها بزرگتر و روستاها تخلیه شده و این انفجار جمعیت بر تشدید بحرانهای اکولوژیکی میافزاید.
میزان جمعیت جهان در نیم قرن گذشته دو برابر شده و تا جولای 2020 به 7 میلیارد و 800 هزار نفر رسیده و تخمین زده میشود که در تا سال 2050 به 11 میلیارد نفر برسد. بر اساس تحقیقات قریب به نیمی از بارداریها در مناطق با افزایش نرخ تولد به عنوان “بارداری ناخواسته” ثبت میشود. گرچه این عبارت اغلب در مواردی به کار برده میشود که زنان مجبور به بچهآوری میشوند اما میتوان به نقش فشارهای اجتماعی، دولتی و ترغیب زنان با روشهای متفاوت اشاره نمود. هر چند رشد جمعیت به خودی خود منشا بحران اکولوژیک نیست، اما یکی از تعیینکنندهترین عوامل در تشدید بحران اکولوژیکی است. طمع سرمایهداری برای کسب سود بیشتر و تامین نیازهای مسکن و انرژی جمعیتِ بزرگ شهرها منجر به کاهش مناطق جنگلی و در نهایت نابودی آن میشود. تنها میان سالهای 1990 تا 2020 جنگلهایی به مساحت 420 میلیون هکتار نابود شده است. در واقع جنگلزدایی به یک سیاست دولتی تبدیل شده است. سوزاندن جنگلهای کردستان و قطع درختان از سوی دولتها در هر بخش کردستان بخشی از سیاستهای نابودی زیستمحیطی است.
یکی دیگر از ابعاد مهم بحران اکولوژیکی، کاهش آب آشامیدنی سالم است. مطابق دادههای سازمان بهداشت جهانی و یونیسف در سال 2019، 2.2 میلیارد نفر در دنیا توانایی دسترسی به خدمات آب آشامیدنی سالم را ندارند و 4.2 میلیارد نفر از خدمات بهداشتی مناسب بیبهرهاند.(2)در حال حاضر کمبود آب، بیش از 40 درصد از جمعیت جهان را تحت تاثیر قرار میدهد. گرمایش ناشی از صنعتی شدن و استفاده از سوختهای فسیلی، هر منطقه را به طور متفاوتی تحت تاثیر قرار میدهد و بدین ترتیب چرخههای فصلی تغییر میکند. اگرچه بحرانهای آب و هوایی بر هر منطقه تاثیر متفاوتی بر جای میگذارد اما به طور کلی پیامدهای آن بسیار ویرانگر است. در سالهای اخیر میزان ذوب یخچالهای طبیعی در نواحی قطبی دو برابر افزایش یافته و پیشبینی میشود که در سال جاری در آفریقای جنوبی و استرالیا بسیار خشکتر از حد معمول گردد.
تغییرات سریع آب و هوایی، شهرنشینی، انفجار جمعیت، آلودگی آب و هوا و تولید و مصرف بیش از حد در راستای اهداف صنعتی شدن در کشاورزی بر تنوع زیستی در طبیعت تاثیر مخرب و منفی در پی داشته و تقریبا یک میلیون گونهی زنده را در خطر انقراض قرار داده است. بر اساس دادههای سازمان ملل از هر چهار گونهی شناخته شده یک گونه در خطر نابودی تا ده سال آینده است. در چند سال گذشته و با شیوع پاندمی کرونا، ابعاد بحران اکولوژیکی بیشتر نمایان شده و انواع بیماریهای همهگیر، سطح تاثیر آنها و میزان مرگ و میر ناشی از آن نیز در حال افزایش است. البته عوامل بسیاری همچون شیوهی زندگی ناسالم در شهرها، تغییرات اقلیمی گسترده، رشد جمعیت، برخی از آزمایشهای تکنولوژیکی که جزئیات آن تاکنون آشکار نشده و برنامههایی که در راستای گشایش مناطق مسکونی جدید و جهش در ژنهایی که از زیستگاه حیواناتی که قبلا با آن تماس وجود نداشته، در افزایش شیوع این بیماریها تاثیرگذار بوده است.
تغییرات اقلیمی و بحرانهای زیستمحیطی در جهان بیش از همه زنان را تحت تاثیر قرار داده است. بر اساس برخی از تحقیقات انجام گرفته در 141 کشور جهان، میزان مرگومیر زنان به دلیل تغییرات آب و هوایی و بلایای طبیعی بیشتر است. به عنوان مثال در جریان طوفانی که در بنگلادش در سال 1991روی داد، نود درصد کسانی که در جریان این طوفان جان خود را از دست دادند، زنانی بودند که در تلاش برای نجات فرزندان خود بودند. خشکسالی در هند و آفریقا زندگی زنان را بیش از مردان تحت تاثیر قرار داده است. در چنین شرایطی زنان برای رسیدن به آب مجبورند ساعتها راه طی کنند و به دلیل حجم سنگین کار و فقدان شرایط بهداشتی، با مشکلات جدی سلامتی روبهرو میشوند. هشتاد درصد افرادی که متاثر از بحرانهای آب و هوا مجبور به مهاجرت میشوند، زناناند و احتمال مرگ زنان در بلایای طبیعی 14 برابر بیش از مردان است. پس از سونامی 2004 تعداد بازماندگان مرد در سریلانکا، اندونزی و هند 1.3 درصد بیش از زنان بوده است. از سوی دیگر در مناطقی که با این فجایع روبهرو میشوند، خشونت، تجاوز جنسی و آزار و اذیت زنان افزایش مییابد. قاچاق زنان و کودکان در مناطق بحرانی به دلیل کمبود امکانات اقتصادی برای امرار معاش از طریق شبکههای مافیای قاچاق انسان روندی صعودی داشته است.
ج. بحرانهای اقتصادی
انحصار فعالیتهای اساسی اقتصادی و سرمایهی مالی و بازی با قیمتها منجر به ارتش عظیم بیکاران و عمیقتر شدن بحرانهای اقتصادی میشود. به موازات توسعهی سرمایهداری و رشد تصاعدی سرمایه در مناطق خاص، نرخ گرسنگی، فقر و بیکاری افزایش مییابد. ثروت 42 نفر از ثروتمندترین افراد جهان معادل 50 درصد جمعیت جهان که برابر 3.6 میلیارد نفر است، میباشد. درآمد 10 کشور ثروتمند 77 برابر درآمد ده کشور فقیر است. از دهههای 1970 بدینسو سیمای زنانهی فقر و به عبارت دیگری “زنانه شدن فقر” بیش از پیش مشهود است. اگرچه زنان دو سوم کل نیروی کار جهان را تشکیل میدهند، از نظر ساعات کاری روزانه 25 درصد بیش از مردان کار میکنند و با وجودی که نیمی از کل مواد غذایی جهان را تولید میکنند لذا درآمد آنها تنها ده درصد از کل سود کسب شده است. زنان هفتاد درصد فقرای جهان را تشکیل میدهند. از 876 میلیون افراد بیسواد در سطح جهان، دو سوم آنها زنان هستند. از سوی دیگر زنان فرصت کمتری برای کار در مشاغل پردرآمد دارند. عدم آموزش کافی، ماهیت محدود کنندهی خانواده برای زنان، مراقبت از کودکان و نقشهای اجتماعی تحمیل شده بر زنان بر روی اشتغال آنان نیز بسیار تاثیرگذار است. با وجودی که زنان 60 تا 80 درصد تولید در مناطقی که مردم از طریق کشاورزی و مزرعهداری امرار معاش میکنند را بر عهده دارند اما کمتر از ده درصد از زمینهای کشاورزی متعلق به زنان است. در بخش کشاورزی ترکیه نیز شاهد چنین وضعیتی هستیم. نود درصد بخش کشاورزی این کشور وابسته به نیروی کار زنان است اما با این حال زنان فاقد امنیت شغلی و بیمهی کار هستند. تبعیض، خشونت، آزار و تعرض زنانی که از مناطق کردستان به منظور کار در مزارع میآیند، بسیار زیاد بوده و در اغلب مواقع نیز در حوادث رانندگی به دلیل حمل شمار بسیار کارگران جان خود را از دست میدهند. رهبر آپو در یکی از دیدارهای خود در امرالی از چنین وضعیتی ابراز خشم و تاسف نموده است. بدون تردید چنین رویدادهایی میزان استثمار فزایندهی زنان را آشکار میکند.
زنان در اغلب موارد در مشاغلی به کار گرفته میشود که نقشهای سنتی آنان حفظ شود. در بیشتر کشورها اشکال مشارکت زنان در اقتصاد خدمتکاری، نظافت، صنایع دستی، کارگاههای خیاطی، مراقبت از کودکان و بیماران، صنعت سرگرمی و استفاده از آنان به عنوان ابزاری برای تبلیغات و بازاریابی در عرصهی تجارت است که در حقیقت شیوههای بهرهکشی از نیروی کار زنان است. به عنوان مثال صنعت پوشاک سالانه میلیونها دلار سود در بنگلادش، پاکستان، ویتنام، کرهی جنوبی، مصر، اردن، مراکش و ترکیه به همراه دارد و بخش اعظم کارگران آن را زنان تشکیل میدهد لذا در شرایط کاری بسیار غیرانسانی قرار دارند. ساعات کار طولانی، محیط ناسالم و ناپاک، نرخ بالای آزار و اذیت زنان و تجاوز جنسی، اشتغال ارزان و بدون بیمه بر سلامت روحی و جسمی زنانی که مجبور به کار در این بخش هستند، تاثیرات سوئی بر جای میگذارد. بر اساس آمار رسمی در کشور ترکیه حدود دو میلیون نفر در این بخش مشغول به کارند که بیش از نیمی از آن، زنان هستند که نسبت بزرگی از آن مهاجرانی از کردستان هستند و به عرصهای برای همگونسازی و جنگ ویژه جهت اشاعهی فساد و فحشا است. زنان مهاجر از سوریه نیز در شرایط به مراتب بدتری در ترکیه کار میکنند. شاخصهای اشتغال زنان در کشورهای آسیایی هم این تصویر را بیشتر نمایان میکند. در کشور چین که مطابق گزارش جهانی شکاف جنسیتی در ده سال گذشته به طور مداوم در حال کاهش است، نرخ مشارکت زنان به طور مداوم در حال کاهش بوده است. آنان تنها میتوانند در 17 درصد از پستهای مدیریتی حضور یابند. اگرچه 52 درصد از کارگران فنی و حرفهای زنان هستند، اما در اکثر آگهیهای شغلی که به دنبال کارگران ماهر هستند تنها از عبارت “فقط مردان” و یا “ترجیحا مرد” استفاده میشود. در هندوستان زنان میتوانند 65 درصد دستمزد مردان را حتی اگر کار مشابه با آنان را انجام دهند، دریافت کنند.
بر اساس گزارش جهانی شکاف جنسیتی در سال 2018 که شکاف میان سطح درآمد زنان و مردان را نشان میدهد، زمان لازم برای دستیابی به برابری اقتصادی میان مردان و زنان 202 سال است. این گزارشها و دادهها عمدتا تنها بخش محدودی از واقعیت را بیان کرده و نرخهای واقعی نشان از شکافهای بزرگتری است. در نهایت میتوان گفت زنان بیشترین آسیب را از نظام اقتصادی مبتنی بر بازار و ارزش مبادلهای متحمل میشوند.
زنکُشی
تمامی عرصههایی که نظم موجود بحرانی نموده، در عین حال راه بر زنکُشی نیز گشوده است. از سوی دیگر رابطهی زن و مرد که بر مبنای روابط هژمونیک شکل گرفته است، عملا جنگی آشکار علیه زنان است. از آنجایی که تمامی روابط قدرت، میلیتاریسم و ملیگرایی از فرادستی مردانه نشات گرفته، پیداست که تاثیر این ایدئولوژیها بیش از همه بر زندگی و موقعیت زنان خواهد بود. نظام استثمار سرمایهداری همراه با مکانیسمهای سرکوب مردسالاری عمیقتر گشته و زنان را با شیوهها و ابزارهای مختلفی به “ملکهی کالا” ها تبدیل کرده است.
آشکار ساختن اشکال کالایی شدن پشت پردهی این گفتمان که گویا سرمایهداری با حذف نظامهای سنتی ستم بر زنان به آزادی آنان منجر میشود، مهم است. بسیاری از دستاوردهای زنان همچون حق رای، دستمزد برابر در قبال کار برابر، طلاق، سقط جنین، ارث و حضانت فرزند و دهها مورد دیگر محصول مبارزات دشوار زنان و پرداخت هزینههای سنگین است. از آنجایی که فرایندهای کالایی شدن طبیعت، کار و انسان همواره با توسل به خشونت انجام گرفته، کالایی شدن زنان نیز با روشهای خشونتآمیز انجام گرفته است.
اشکال جدید خشونت همراه با اندوستری فرهنگ و توسعهی رسانههای دیجیتال به شیوههای خشونت فیزیکی و اقتصادی افزوده است. زنان از طریق تبلیغات گسترده، سریالهای تلویزیونی و فیلمها و تلقین معیارهای زیبایی سیستم در معرض خشونت روانی شدید قرار میگیرند. استانداردهای زیبایی سرمایهداری همهی جنبههای زندگی زنان و به ویژه رنگ پوست، وزن، سن، قد، مدل مو و فرم بینی را تعیین میکند. در کشورهای آسیایی جراحیهای پلاستیک تا حدی صورت میگیرد که ساختار فک و چشم که از ویژگیهای نژادی محسوب میشود را از بین میبرد. انجام جراحی بینی در اغلب کشورهای خاورمیانه روند صعودی داشته است. مداخلاتی که تحت عنوان از میان بردن عوارض پیری به بدن آسیب میرساند، هر روز بیشتر رواج مییابد. علاوه بر این نه تنها زنان با سطح درآمد بیشتر بلکه زنان با درآمد متوسط نیز با قرض و یا گرفتن وام به انجام عملهای زیبایی تشویق میشوند. پورنوگرافی، صنعت مد، لوازم آرایشی و جراحی زیبایی به عنوان بخش دیگری از حوزههای خشونت علیه زنان و کالایی کردن بدن آنان است که نه تنها سود هنگفتی برای بخشهای تجاری دارد در عین حال شیوههای جدید زنکُشی نیز محسوب میشود. در سال 2018 سهم درآمد ناشی از جراحیهایی که برای زیبایی انجام میشود، 10 میلیارد دلار بوده که این رقم روز به روز در حال افزایش است. محصولات آرایشی و بهداشتی که زنان میتوانند با امکانات خود نیز تهیه کنند، هم اکنون به صنعت بزرگی در جهات تبدیل شده است. از سوی دیگر تبلیغات مداوم این محصولات، خرید و مصرف آن را به عنوان یک ضرورت به زنان و دختران از هر قشر اجتماعی تحمیل میشود. اگرچه تقاضای تولید محصولات برای مردان نیز رو به افزایش است اما زنان از مصرف کنندگان اصلی در این بخش هستند و هر ساله با نرخ ده درصد در حال رشد است. فحشا و پورنوگرافی با افزایش میزان استفاده از اینترنت، روند صعودی داشته است. صنعت پورنوگرافی سالانه 12 میلیارد دلار و پورنوگرافی اینترنتی 2.5 میلیارد دلار در سال درآمد دارد که با کم شدن سن آن جرایم مربوط به زنکُشی هم افزایش یافته و از دیگر سو ساختار فکری تحقیر زنان شکل میگیرد.
از دیگر سیاستهای زنکُشی ممنوعیت سقط جنین، جرمزدایی از کودکهمسری و مشروعیت بخشیدن به فرهنگ چندهمسری است. تشدید این سیاست در بیست سال اخیر نشاندهندهی نیاز نظم موجود به نهادهای سنتی پدرسالار است. حق سقط جنین که با مبارزات مستمر زنان به دست آمده یکی از بحثهای سیاسی دولتهای محافظهکار است. در حال حاضر سقط جنین در 58 کشور ممنوع است. چنین سیاستی علاوه بر تصمیمگیری در مورد بدن زنان، مسائل ناشی از مرگ و میر زنان به دلیل سقطهایی که در شرایط نامناسب صورت میگیرد، افزایش مییابد. بر اساس اظهارات سازمان بهداشت جهانی از هر چهار بارداری میان سالهای 2010 و 2014، یک مورد به سقط جنین منجر شده است. سالانه بیش از هفت میلیون زن به دلیل سقط جنین ناسالم به بیمارستانها مراجعه میکنند و بیش از 22 هزار نفر از آنان جان خود را از دست میدهند. آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین کشورهایی هستند که بیشترین مرگ و میر ناشی از سقط جنین را دارند.
در سالهای اخیر قتل زنان توسط مردان که بیشتر شامل پدر، همسر، برادر و یا نزدیکان مرد آنان بوده، روند صعودی داشته است. این وضعیت، انعکاس بحرانی است که در نهاد خانواده و روابط زن و مرد که بر اساس ایدئولوژی مردسالاری شکل گرفته، میباشد. بر اساس دادههای منتشر شده از سوی سازمان ملل که در سال 2017 منتشر شده تعداد زنانی که در این سال توسط همسر، برادر و یا پدر خود به قتل رسیدهاند حدود 50 هزار نفر بوده است. این تعداد قتل زنان که نتایج حاصل از یک جنگ است محصول روابط زن و مرد بر مبنای فرادستی مرد و فرودستی زن، عشقهای انحصاری و ازدواجهای بر اساس به انقیاد کشاندن زنان است. حمایت قوانین از مردان و مشروعیت بخشیدن به آن از سوی دولتها بیان دیگری از پیوند و اتحاد میان هژمونی مردانه و دولت است. قوانین و دستگاه حقوقی دولتها از نهادهای مشروعیتبخشی به نظم حاکم است و نقش مهمی در سرکوب و ستم زنان ایفا میکنند.
مسائل و بحرانهای ناشی از نظام سرمایهداری که هر روز بر دامنه و شدت آن افزوده میشود در بنیان، تمدن پنج هزار سالهی فرادستی مرد است که در قالب فقر ناشی از استثمار در سدههای گذشته، مسائل مردمان تحت ستم و استعمار منعکس میشود. از سوی دیگر مسئلهی آزادی زنان و بحرانهای زیستمحیطی مسائلی در ارتباط با این سیستم است. بنابراین از سویی فقر، بحرانهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی عمیقتر میشود و به تبع آن ستم هویتی، ملی و مذهبی گسترش مییابد بحث و گفتگو در مورد رهیافتهای این مسائل و جستجوی راههای دمکراتیزاسیون، آزادی زنان و حفظ محیطزیست بیشتر میشود. بدون شک این بحرانهای بر ساختار اخلاقی و سیاسی جامعه تاثیر سویی گذاشته است. رهبر آپو این وضعیت را به عنوان «جامعهکُشی» تعریف کرده است. برخی فیلسوفان و اندیشمندان نیز شرایط کنونی را عصر “مرگ انسان” نامیدهاند. رهبر آپو روند جامعهکُشی و پیامدهای آن و لزوم تشکیل نهادهای اخلاقی و سیاسی را چنین بیان میکند: « بدون اخلاق و سیاست اجتماعی که به مثابهی عوامل هستی، بافتشان عموما و از نظر جمعی جهت انجام کارهای مشترک جامعه شکل گرفته است، جوامع قادر به تداوم موجودیت ذاتی خویش نخواهد بود. حالت نرمال جامعه و هستیاش بدون اخلاق و سیاست امکانپذیر نیست. اگر بافت ذاتی اخلاق و سیاست یک جامعه توسعه نیافته و یا دچار معلولیت، انحراف و فلج گشته باشد، میتوان گفت که آن جامعه دچار اشغال و استعمار انحصارات گوناگون سرمایه، قدرت و دولت است. اما تداوم موجودیت به این شکل، به معنای خیانت ذاتی در برابر هستی خویش و ازخودبیگانگی است؛ به معنای وجود داشتنی رمهآسا، اشیاءمانند و همچون ملک-دارایی تحت حاکمیت انحصارات است. در این وضعیت جامعه طبیعت ذاتی خویش را از دست داده است؛…به مستعمره تبدیل شده و حتی بدتر از آن با تمامی وجود، خویش ا به مثابه ملک به دست تباهی و نیستی سپرده است.”(3)
پیشبینیهایی مبنی بر اینکه عمیقتر شدن بحرانها منجر به پایان نظم سرمایهداری خواهد شد، تفسیر صحیحی از پیامدهای فروپاشی اجتماعی نخواهد بود. بدون تردید ساختارهای اجتماعی که نفوذ مدرنیتهی سرمایهداری در آن بیشتر است، حوزههایی هستند که شانس توسعهی جایگزین سیستم را تا حد زیادی از دست دادهاند. مبارزات ضدسیستمی و تلاش برای ایجاد جایگزین در مناطقی که فرهنگ سرمایهداری کمترین آسیب و اثر را داشته، بیشتر شانس پیروزی دارد.
*خوانندگان گرامی
نوشتار زیر آنالیز و گفتگوی اعضای دورهی آموزشی شهید زیلان (زینب کناجی)، پاژک (حزب آزادی زنان کُردستان) با محوریت فرصتهای انقلاب زنان در سدهی 21 و تمرکز بر اهداف و استراتژیهای پیشبرد آن است که در چند بخش منتشر خواهد شد. برای همهی زنان مبارز آرزوی موفقیت و پیروزی داریم.
پینوشتها
- عبدالله اوجالان، کتاب چهارم (بحران تمدن در خاورمیانه و رهیافت تمدن دموکراتیک)
[2] Birleşmiş Milletler (2019). “Water Related Challenges” https://www.un.org/en/sections/issues-depth/water/
3.عبدالله اوجالان، کتاب سوم (آزمونی در باب جامعهشناسی)
برگردان از کردی به فارسی: بهار اورین