اهمیت کنفدرالیسم دمکراتیک زنان

چیچک سولماز

ضدانقلاب سلطه‌ی مردانه، تمدن دولتی و مدرنیته سرمایه­‌داری که عمیق‌­ترین استثمار و فرودستی را بر زنان تحمیل کردند و آن را در کل جامعه گسترش دادند، امروزه در تمامی عرصه‌های زندگی بحرانی سیستماتیک و حتی وضعیتی آشفته را تجربه می­‌کند. بحران سیستمی مرحله­‌ی کنونی که می­‌توانیم آن را سرمایه مالی یا هژمونی سرمایه‌­داری جهانی بنامیم، دارای ماهیتی ساختاری است. عوامل اصلی ایجاد این بحران عبارتند از تکمیل فرایند گسترش مرکز-پیرامون در سیستم مدرنیته سرمایه­‌داری، گسترش ابعاد تخریب طبیعت، فقر فزاینده‌ی ناشی از بیکاری و دستمزدهای پایین و بوروکراسی دولتی. در مقابل این بحران­‌ها شبکه­‌های مقاومت جامعه و به ویژه زنان نیز همواره پویایی خود را حفظ می‌کند.

دوره­‌های بحران ساختاری فرایندهایی هستند که می‌­توان در آن­ها  هم انقلاب و ضد انقلاب و هم ابتکارات دموکراتیک-آزادی­خواهانه و یا کودتاهای تمامیت­‌خواه و فاشیستی را با هم تجربه کرد. تصادفی نیست که رژیم­‌های فاشیستی نهادینه‌­ترین اشکال سلطه‌ی مردانه هستنتد و بیشتر در مکان­‌هایی ظهور کرده­‌اند که مبارزه برای دموکراسی، آزادی، عدالت و برابری به ویژه به رهبری زنان نیرومند است همانند ترکیه، بلاروس، برزیل و فیلیپین؛ در حالی که ما در یکی از دوره‌های تاریخی زندگی می­‌کنیم که در آن شانس ایجاد تغییرات رادیکال بالاست بدون تردید آنچه تعیین کننده است این است که آیا نیروهای مدرنیته دموکراتیک با پیشاهنگی جنبش­‌های آزادی­خواهی زنان یا هژمونی مردسالارانه از این مبارزه سود خواهند برد؟ معنا و نیروی عمل احزاب و سازمان­ها در تئوری و ساختار است.

نیروهای ضدسیستم یعنی جنبش­های دموکراتیک، اکولوژیکی و زنان می­‌توانند با تحرکات کوچک اما موثر در دوره‌­های میانی کائوس و بحران ساختاری در مدت کوتاهی تشکل­‌هایی ایجاد کنند که آینده­‌ی طولانی را تعیین کند. علاوه براین دستیابی به یک تحول انقلابی به سود آزادی زنان و جامعه و رهایی از هرج­‌و­مرج امکان­پذیر است. از این منظر زنان به عنوان نخستین و آخرین مستعمره بحرانی‌­ترین لحظات تاریخی خود را تجربه می­‌کنند.

بدون تردید در بحران و شرایط بی‌­ثباتی نظام سرمایه‌­داری امیدبخش­‌ترین حرکت، مقاومتی است که زنان در سراسر جهان برای آزادی، برابری، عدالت و دمکراسی از خود نشان می­‌دهند. در این مرحله واقعیت زنان هر چند نه به طور کامل آشکار شده است. از آنجایی که احتمال تغییر هر پدیده‌ای در دوره‌های میانی کائوس با سطح بالایی از روشنگری افزایش می­‌یابد، گام­هایی که به سود و سمت آزادی برداشته می­‌شود می‌­تواند منجر به جهش‌های کیفی گردد. آزادی زنان می­‌تواند با دستاوردهای بزرگی از بحران­‌های فعلی خارج شود.

 سده‌ی 21، عصر انقلاب زنان

مسئله­‌ی آزادی زنان بنیان تمامی مسائل است و روابط میان زن و مرد که بر مبنای ذهنیت پدر-مردسالاری شکل گرفته، ریشه‌ی انواع ستم، بهره­‌کشی و روابط قدرت است. این مسئله که به طور جامع در نتیجه­‌ی مبارزات عملی و تلاش‌های نظری جنبش‌های زنان و فمینیست‌ها برجسته شده، نه تنها نقش موثری در شکل­‌گیری شرایط تاریخی- انقلابی و رادیکال از نظر آزادی زنان بلکه از منظر مبارزات کلّی برای برابری و آزادی نیز داشته است. با توجه به این واقعیت که مبارزه برای آزادی زنان برای آزادی کلّ جامعه نیز تعیین­‌کننده است جنبشی اجتماعی با قابلیت فراگیری است. ویژگی اساسی که مبارزات زنان برای آزادی را از سایر جنبش­‌های ضدسیستمی متمایز می­‌کند، قابلیت آن برای دربرگیری همه­‌ی مبارزات اجتماعی همچون مبارزات زیست­‌محیطی، دمکراسی، صلح، آنتی­‌فاشیسم، کارگری، خودمدیریتی و عدالت است. مبارزات طبقاتی، رهایی ملی و ضداستعماری که در دویست سال گذشته اثرات خود را بر جای گذاشته­‌اند، قادر نبوده‌اند چنین شمولیّتی را نشان دهند. تنها مسئله زنان می‌­تواند به عنوان بنیان همه­‌ی مسائل دارای این قابلیت باشد.

زنان که قرن­‌هاست به دیده­‌ی جنس دوم و ضعیف بدان‌ها نگریسته می‌­شود در سده­‌ی کنونی بیش از هر زمان دیگری  در تاریخ در راستای تحقق آزادی زنان دارای فرصت‌های بیشتری برای غلبه بر سیستم مردسالار است. شرایط برای حل مسائل ناشی از جنسیت­‌گرایی به سود آزادی و برابری واقعی به رشد و بلوغ رسیده است. لذا لازم است در مورد راه­های چاره­‌یابی و چگونگی ایجاد بسترهای آزادی و برابری صحبت نمود. آیا این بسترها از طریق قوانین و تصویب حقوق زنان ایجاد خواهد شد؟ البته حقوق زنان و یا برابری حقوقی دستاورد بزرگی محسوب می­‌شود لذا در سیستم دولت-ملت مقوله‌ی آزادی و حقوق همواره در سخن بوده و انتظار تغییرات رادیکال صرفا بر اساس قوانین غیرواقعی خواهد بود. علاوه براین در دوره‌ای به سر می‌­بریم که یک لابی سازمان­یافته-یک باند جهانی- برای لغو حقوق و آزادی­‌های زنان در سراسر جهان فعالیت می­‌کنند. تغییرات رادیکال در جوامع نه از طریق بحران­‌هایی از هر نوع بلکه از طریق بحران­‌هایی با ماهیت کائوتیک رخ می‌­دهد. دوره‌های میانی کائوس هرج‌­و­مرج لازم را برای تغییرانی در شکل، نوع و ساختار جدید فراهم می­‌کند. زیرا سیستم شانس اصلاح خود را از دست داده است. آنچه برای رهایی اجتماعی از هرج و مرج فعالیتی ضروری است، انقلاب زنان در تمام عرصه‌های اجتماعی است. همانگونه که بردگی زنان عمیق‌­ترین نوع بردگی است، انقلاب زنان نیز رادیکال‌­ترین انقلاب آزادی و برابری خواهد بود.

این واقعیت را می‌­توان در پلاکاردهایی که در تظاهرات زنان در سراسر جهان به مناسبت 8 مارس و 25 نوامبر حمل می‌­شود که بر روی آن نوشته شده “راه­‌حل، انقلاب فمینیستی است“، “انقلاب، زنانه است” و یا “جای زنان انقلاب است“، مشاهده نمود. هنگامی که مقاومت زنان در بسیاری از نقاط جهان از روژآوا تا آرژانتین، اسپانیا، هند، آمریکا و سودان و دیگر مناطق را می‌­بینیم، می‌­توان احساس کرد که دوران ما، دوران زنان است. با این حال جهش­‌های صورت گرفته در مبارزات زنان در سراسر جهان چه از نظر کیفی و چه کمّی تنها یک روی سکه است. در روی دیگر سکه یک جنگ سیستماتیک که می‌­توان آن را زن‌کُشی هژمونی مردسالارانه بنامیم، در حال انجام است. نظم غالب در شرایط بحران در تلاش است به شیوه‌ای بسیار زیرکانه امکان انقلاب زنان را از میان برده و از این طریق موجودیت خود را تضمین کند. ما با نمونه‌های بی‌­شماری در این مورد در سراسر جهان روبه‌­رو هستیم.

بنابراین یک انقلاب رادیکال زنانه هم برای ایستادگی در برابر جنگ متجاوزانه­‌ی نظام سرمایه‌­داری از سویی و هم برای تبدیل این لحظات تاریخی به دوران آزادی اجتماعی ضروری است. تعاریف مختلفی از مفهوم انقلاب وجود دارد. لذا از دید من انقلاب پیش از هر چیزی پاسخ به سوال “چگونه باید زیست؟” است. از آنجایی که مسئله­‌ی زنان عمیق‌­ترین مسئله­‌ی اجتماعی محسوب می‌­شود، انقلاب زنان نیز باید منجر به تحولات بنیادین گردد. مهم­ترین وظیفه­‌ی آن گشودن و درهم‌­شکستن تاروپود روابطی است که پیرامون زنان شکل گرفته و تنیده شده است. هدف انقلاب زنان از میان بردن سلطه‌ی مردانه، ایدئولوژی جنسیت­‌گرایانه، زن‌­ستیزی، زن­‌کُشی و ذهنیت متجاوز است و بدون تردید این این اهداف بر مبنای مبارزه‌ای رادیکال و بی­‌وقفه منظور شده است. انقلاب زنان به معنای غلبه بر انواع روابط مالکیتی است که پیرامون آنان شکل گرفته است. زنان نبایستی چه از نظر احساسی، چه اندیشه و هر جنبه­‌ای از زندگی ملک مردان و یا سیستم موجود باشند. زنان فقط متعلق به خودشان هستند. انقلاب زنان، ضدمرد نیست بلکه بالعکس به عنوان رادیکال‌­ترین انقلاب اجتماعی راه‌­حلی برای آزادی مردان که نیمی از جامعه را تشکیل می­‌دهند، نیز ارائه می‌­دهد. بدون تغییر و تحول ذهنیت مردان آزادسازی زندگی امکان­پذیر نیست. بنابراین غلبه بر انواع روابط قدرت و مالکیتی در روابط زن و مرد و ایجاد یک رابطه­‌ی جنسیتی مبتنی بر برابری و آزادی و زندگی مشترک آزاد از اهداف اصلی انقلاب زنان است.

انقلاب زنان مرحله­‌ی جدید در تاریخ انقلاب­‌ها شکل می­‌دهد. با این حال به معنای انکار انقلاب‌های پیش از آن نیست. فراتر از تحلیل انقلاب‌های مردمی در سده نوزدهم و انقلاب­‌های سوسیالیستی سده­‌ی بیستم لازم است در مورد پایان یک مرحله از انقلاب سخن گفت. مسئله­‌ی اصلی در اینجا رسیدن به نظریه و ساختار در مورد چگونگی رسیدن به مرحله­ای پیشرفته‌­تر بر اساس تحولات اصلی از این انقلاب‌ها و حل نقاط ضعف آن­هاست. سطح پیشرفته‌­تری از آزادی تنها با انقلاب زنان قابل دستیابی است. زیرا واقعیت زنان، بیانگر واقعیت اجتماعی نیز هست و چاره­یابی این واقعیت تحولات بسیاری را در هر زمینه‌ای به دنبال خواهد داشت. چنین برداشتی از ماهیت انقلاب زنان در این برهه­‌ی تاریخی ضروری است.از این منظر انقلاب زنان ریشه‌­دارترین،  کهن‌­ترین و جامع‌­ترین انقلاب است.

اگر سلطه، استثمار، ستم و سرکوبی که بر زنان اعمال می‌­شود را ریشه انواع قدرت و سلطه بنامیم که در تاریخ تمدن به صورت کمولاتیو توسعه یافته‌اند، آن زمان جستجوی رادیکال برای آزادی بایست با هدف غلبه بر همه اشکال قدرت و سلطه‌گری امروز باشد. همانگونه که در مباحث مربوط به چگونگی جنبش زنان و فمینیسم سده‌ی 21 به درستی بیان شده، انقلاب زنان مبارزه در برابر اشکال واپسگرایی‌هایی که در حوزه‌ی اجتماعی وجود دارد، از تخریب طبیعت گرفته تا امپریالیسم، بهره­‌کشی، جنگ، اشغالگری، فاشیسم و تبعیض را در برمی­‌گیرد. این اشکال قدرت و ستم که در حقیقت تجلّی سیستم سرمایه­‌داری جهانی است. در این باره می‌­توان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. رابطه‌ی میان سرکوب‌­شونده-سرکوب­‌کننده منشا مسائل بنیادین اجتماعی (قدرت و دولت، اخلاق و سیاست، ذهنیت، اقتصاد، صنعت­‌گرایی، زیست‌­محیط، جنسیت‌­گرایی، خانواده، مسائل زنان و دموگرافی، شهرنشینی، طبقه و بروکراسی، آموزش و بهداشت، نظامی‌­گری، صلح و دمکراسی و …) است، با آغاز سلطه‌ی مردان بر زنان شکل گرفته است. نخستین فُرم روابط قدرت که به صورت استیلا بر طبیعت، روابط طبقاتی، ملی و مسائل اخلاقی انعکاس می‌­یابد، از طریق این رابطه شکل گرفته است. از این نظر تفاسیر زن­‌محور از قدرت، دولت و تمدن در روش نمودن حقیقت یاری‌­رسان خواهد بود.
  2. نخستین شکل بهره‌­کشی که سرچشمه‌ی انباشت نامحدود سرمایه بود، بر نیروی کار و بدن زنان صورت گرفت. این نظم بهره­‌کشی که تا به امروز نیز ادامه دارد مبنای اصلی بازتولید نظام است. کار عاطفی و جسمی که صرف به دنیا آوردن کودک، تغذیه­ و مراقبت از آنها و برآوردن نیازهای مردان و اعضای خانواده شده، بدون مزد و بی‌ا­رزش تلقی شده و بدین‌­ترتیب بر غصب و دزدی نیروی کار که هزاران سال ادامه دارد، سرپوش گذاشته شده است. آشکارسازی موقعیت زنان به عنوان نخستین و آخرین مستعمره و تضمین آزادی نیروی کار، جسم و روح آنها دارای ماهیتی است که پایه‌های نظام و تمدن سرمایه­‌داری را به لرزه درخواهد آورد.
  3. بدون تردید جنگ، نظامی‌­گری و فاشیسم تجلّی نهادینه‌­شده­‌ی ستم و خشونت مردان بر زنان هستند. به جز بخشی از زنانی که درون دستگاه­‌های نظم موجود قرار دارند، روش حکومت و سیاست که عمدتا مبتنی بر ارزش­‌های غالب مردانه است، به صورت جنگ و خشونت است. راه­‌های مسالمت‌آمیز، برادری ملت­‌ها و سیاست­‌های دموکراتیک بر پایه­‌ی احترام به تفاوت­مندی­‌ها است که عمدتا توسط زنان نمایندگی می­‌شود و برای آن مبارزه می­‌کنند. تاثیرگذاری جنبش‌های آزادی­خواه زنان در سیاست با حل مسائل بزرگ ایجاد شده توسط مردانگی غالب، در واقع بنیان سیاست­‌های دموکراتیک را تشکیل می­‌دهد.
  4. خانواده به عنوان یک نهاد ایدئولوژیک سلول بنیادین تمدن دولتی محسوب می­‌شود. شکل­‌دهی زنان و مردان توسط فرهنگ جنسیتی، استثمار نیروی کار و بدن زنان و اولویت­‌دهی به حفظ و حمایت خانواده به جای اهداف کلی اجتماعی کاربردی‌­ترین ابزارهای دولت‌ها برای مطیع‌­سازی افراد جامعه است. تحول نهاد خانواده در عصر حاضر در بحران عمیق قرار دارد به گونه‌ای که نقشی را که در جامعه ایفا می­‌کند در نظر بگیرد، برای بسیاری از مسائل اجتماعی راه­‌های برون­‌رفت ارائه خواهد داد.
  5. میل جنسی که به عنوان حوزه­‌ی لذت و قدرت نامحدود مردان شکل گرفته به عنوان افیون سرمایه­‌داری علیه جامعه مورد استفاده قرار می­‌گیرد. نوع رویکرد به میل جنسی دیدی کالاگونه به زنان داشته و تحت فرهنگ تجاوز مداوم زندگی می­‌کنند، تاثیرات بسیار مخربی بر جامعه دارد. میلیون‌های زن، کودک و مرد به عنوان برده در صنعت پورنو، فحشا و سرگرمی مورد استفاده قرار می­‌گیرند و سودهای هنگفتی را برای سرمایه‌­داری فراهم می­‌کنند. برای زدودن قدرت و سرمایه­‌داری از میل جنسی و دستیابی به شکلی که با طبیعت و سطحی که جامعه بشری بدان رسیده، هماهنگ است نیاز به دگرگونی فرهنگی است که منبع قدرت، بی­اخلاقی، سرمایه و زشتی است.
  6. رشد انفجارگونه­‌ی جمعیت ناشی از دیدگاه ماشین­‌گونه­‌ی دولت، مذهب و مردسالاری به زنان است. فرهنگ فرزندآوری که با ایجاد تصورات نادرست ایدئولوژیک، اقدامات قانونی و پزشکی همچنان پابرجاست، به تهدیدی برای زنان در درجه­‌ی اول و جامعه و طبیعت تبدیل شده است. ایجاد درک و فرهنگی از فرزندآوری که سلامت، شرایط اقتصادی و اراده و زندگی زنان را در اولویت قرار دهد و به تعادل زیست­‌محیطی احترام بگذرد می‌­تواند راهگشای مناسبی برای مسائل ناشی از افزایش جمعیتی باشد.
  7. رابطه­‌ی میان انسان و طبیعت در ابتدا بر اساس دیدن طبیعت به عنوان یک زن، مادر و انسانی که بخشی از آن است، بود. لذا سلطه‌ی مردانه باعث برهم زدن این تعادل و غلبه و کنترل بر طبیعت گشت. تصور طبیعت به عنوان منبعی نامحدود برای خدمت انسان و تصور زنان که برای آشکار کردن اسرارشان مورد تجاوز قرار گیرند، افسانه­‌ی زشتی است که از سوی نظم مردانه خلق شده و علت بحران­‌های زیست‌­محیطی است. برای توسعه­‌ی یک فلسفه­‌ی اکولوژیکی از زندگی برقراری پیوند میان طبیعت اول و دوم از دیدگاه زنانه طبیعت رو به زوال را نجات خواهد داد و در نهایت به برساخت طبیعت سوم که در آن زندگی بر مبنای تعادل و هماهنگی با جامعه‌ی انسانی است، منتهی می‌­شود.
  8. پیوند میان دانش و قدرت-سرمایه و خصلت جنسیتی آن در خدمت مشروعیت‌­بخشی به تمدن و سرمایه‌­داری است. تاریخ­‌نگاری رسمی که عاری از دیدگاه جنسیتی نیست نه تنها ارزش­ها و تجارب زنان را نادیده می­‌گیرد بلکه پیشرفت تاریخی را نیز تحریف کرده و ماهیت نظام استثمار را مشروعیت می­‌بخشد. علوم اجتماعی با مرکزیت اروپا در تلاش برای پنهان‌­سازی این روابط قدرت است؛ علوم فیزیک، شیمی، زیست­‌شناسی و پزشکی که با تولید دانش و فناوری به شیوه‌ای غیراخلاقی و مبتنی بر توسعه بخش تسلیحات و انباشت سرمایه در نابودی بشریت و طبیعت نقش دارد. علم روانشناسی و بسیاری از حوزه‌های علمی دیگر که با توان‌­بخشی افراد مسائل اجتماعی را نامرئی می‌کنند در بروز مشکلات موجود سهیم هستند. بنابراین لازم است بار دیگر پیوند میان زندگی، آزادی و اخلاق برقرار شود. ارتباط میان علوم طبیعی و علوم انسانی از طریق علوم اجتماعی دوباره ایجاد شود و در واقع رابطه­ میان همه­‌ی علوم با زندگی و جامعه از نو برقرار شود. در رهایی علوم اجتماعی از تنگ‌­نظری پوزیتیویسم، رویکرد جامعه‌­شناختی مبتنی بر دانش زنان و رویکردهای علوم اجتماعی با دیدگاه زنان نقش مهمی در انقلاب پارادایمی در علم خواهد داشت.

مبارزات آزادی زنان را به شیوه­ای سیستمیک سازماندهی کردن

در هر دوره‌ای نیاز به اشکال ساختاری و معنایی وجود داشته که منجر به تغییر کیفی جامعه گردد. انقلاب‌ها به تنهایی نمی‌­توانند این تغییرات و دگرگونی­‌های کیفی را ایجاد کنند. نکته‌ی مهم این است که انقلاب‌ها مبتنی بر یک سیستم جایگزین برای مدرنیته­‌ی غالب هستند. به عبارت دیگر انقلاب‌ها فقط می­‌توانند به تغییرات معنادار و دگرگونی رادیکال در چارچوب نظام جایگزینی که در آن قرار دارند، منجر شوند. بایستی مبارزه­‌ی قاطعی علیه بحران ساختاری نظام مسلط در مقیاسی سیستماتیک انجام شود. ایجاد یک سیستم جایگزین نیازمند ذهنیت و ساختارهای جدید، آزاد و دموکراتیک است.

هنگامی که این ارزیابی را در مورد انقلاب زنان به کار می‌­بریم، مسئله­‌ی یک نظام جایگزین مطرح می‌­شود. بنابراین برای وقوع انقلاب زنانه چه نوع قالب­‌های معنایی و ساختاری مورد نیاز است. مبارزه­‌ای سازمان­یافته و مستمر برای آزادی زنان به چه معناست؟ اگر سوال را به گونه­‌ای دیگر مطرح نماییم؛ در حالی که هژمونی جهانی همچنان به دنبال راهی برای خروج از بحران سیستم فعلی مطابق با منافع خود است، آیا مبارزه زنان به عنوان پیشگامان انقلاب سده­‌ی 21 می­‌تواند بدون پیشبرد سیستم دموکراتیک خود بر وضعیت هرج­‌ومرج به سود آزادی و برابری، صلح و عدالت غلبه نماید؟

با توجه به اینکه اتحاد و همبستگی موجب نیروی بیشتر می­‌گردد جنبش­‌های زنان در دوران مدرن لزوم انتقال مبارزات خود از سطح محلی به سطح ملی و فراملی و متحد کردن آنها در مراحل بسیار اولیه را درک کردند و در این راستا اقدامات مشخصی را انجام  دادند. تصادفی نیست که نخستین تلاش‌های مشترک برای سازماندهی در قالب “جنبش­‌های سوسیالیستی” با قرن نوزدهم همزمان گشت، هنگامی که جنبش‌های زنان اتحادیه­‌ها، فدراسیون و سازمان­‌های حمایتی متعددی را در سطوح منطقه‌ای و بین‌المللی تاسیس کرده­‌اند و تلاش­‌های فشرده‌ای را برای توسعه مبارزه علیه مردسالاری و نمودهای عینی آن به عنوان یک سیستم جهانی به صورت هماهنگ و مشترک در سطح جهانی انجام داده‌اند. این تلاش­‌ها نه تنها نتایج معنادار و دستاوردهای قابل توجهی به همراه داشت بلکه تجارب بسیاری نیز به همراه داشت. هر چند هر تجربه­‌ی مبارزات مشترک با مسائل و سختی‌های مختلفی نیز روبه‌­رو بود. هدف ما در اینجا پرداختن به جزئیات موضوع نیست. لذا مایلیم توجه را به این واقعیت جلب نماییم که مشکلاتی که در متحد کردن مبارزات زنان در سطوح فراملی و برقراری اتحادهای موثر و کارآمد وجود دارد، هنوز برطرف نشده است. زنان در اجرایی نمودن تصمیمات مشترک اتخاذ شده در کنفرانس‌های منطقه‌ای و بین‌المللی که صدها سازمان زنان در آن گردهم می­­‌آیند در ایجاد هماهنگی­‌های عملکردی با موانع و دشواری­‌های جدی روبه‌­رو هستند. اگرچه مسائلی همچون چندپارگی، گسستگی و فقدان همبستگی بارها بیان شده، اما تاکنون رهیافت­‌های کابردی برای آنان یافته نشده و سطح فعلی سازماندهی ما چه از نظر تئوری و چه ساختاری کافی نبوده و ضرورت­‌های عصر ما را برآورده نمی‌کند.

این مشکل امروزه توسط بسیاری از سازمان، جنبش­‌ها، فعالان و حوزه­‌ی آکادمیک زن مورد بحث قرار گرفته، رهیافت­‌هایی ارائه و در این زمینه بیانیه‌های مختلفی صادر شده است. در واقع در این برهه­‌ی تاریخی مهم است که جنبش‌های زنان نقاط ضعف، مسائل و موانعی را که مانع پیشرفت می­‌شود را چه در تئوری و چه در عمل با رویکردی بنیادین و با مبنای انتقاد و خودانتقادی تشخیص داده و دارای چاره‌­یابی‌های انقلابی و جدید باشند. البته مهم است که مباحث را در سطح جمعی و به شیوه‌ای سازنده، پُربار و با انرژی مثبت و انگیزه‌­بخش بر اساس فرهنگ  دمکراتیک انجام دهیم. لذا تنها شناخت موانع و مسائل کافی نیست آنچه واقعا مهم است توسعه­‌ی راه‌های برون‌­رفت به همراه یکدیگر و همسو با تحلیل و یافته­‌هایمان و هموار کردن مسیر به صورت جمعی است. در واقع رویکرد جمعی (کلکتیو) نه همسان­‌سازی و یا فرمانبرداری نیست بلکه کثرت باشکوهی است که خود ما خلق خواهیم کرد و نیروی خلاقانه­‌ی زنان در حل مسائل را آشکار نمودن است.

جنبش آزادی زنان کردستان وضعیت مبارزات زنان را نه تنها در کُردستان بلکه در منطقه­‌ی خاورمیانه که خود نیز بخشی از آن است به طور پیوسته دنبال کرده و ارزیابی می­‌کند. همانگونه که از پیروزی و موفقیت مبارزات زنان در همه نقاط دنیا الهام می­‌گیرد هر حمله به زنان و غصب دستاوردهای آنان موجب خشم و عزم بیشتر برای مبارزه­ را برمی­‌انگیزد. جنبش آزادی زنان کردستان که با سطح ایدئولوژیک، سازمانی و دفاع از خود رسیده و الهام‌­بخش و امیدوار کننده است در تلاش برای غلبه بر مسائل ناشی از ستم بر زنان و هجمه‌های بر آن و کسب دستاوردهای آزادی‌­بخش است.

اهداف ما بسیار بزرگ است. ما می­‌خواهیم زمانه خود را به دوران انقلاب زنان تبدیل کنیم. این یک یوتوپیا نیست بلکه یک فرصت تاریخی است که شرایط و بسترهای آن فراهم است. لذا این انقلاب به خودی خود روی نخواهد داد چرا که با یک نظم تا بن دندان مسلّح روبه‌­رو هستیم که تمام تلاش خود را خواهد نمود که مانعی باشد در برابر آزادی زنان. لذا ما به نیرو و توانایی خود برای آزاد نمودن زندگی از طریق انقلاب زنان ایمان و اطمینان کامل داریم. اگر ما به عنوان جنبش‌های سازمان­یافته‌ی زنان بدانیم خود را بر مبنای ایجاد ذهنیت و ساختاری که منجر به تغییر و تحولات رادیکال گردد، سازماندهی کرده و از چگونگی دستیابی به برنامه، استراتژی و تاکتیک برای یک انقلاب آگاه باشیم بدون تردید می­‌توانیم مسیر ظهور چنین انقلابی را هموارتر کنیم.

کنفدرالیسم دمکراتیک

پروژه­‌ی کنفدرالیسم دموکراتیک از سوی عبدالله اوجالان که از سال 1999 بدین‌­سو در زندان جزیره­‌ی امرالی در انزوای بی‌­سابقه­‌ای قرار دارد، ارائه داده شده که فرم اجتماعی مدرنیته­‌ی دموکراتیک است. کنفدرالیسم دموکراتیک ساختاری بر مبنای کثرت­‌گرایی است و روابط دموکراتیک و سازماندهی بر اساس معیارهای دموکراسی است.

لذا نبایست کنفدرالیسم دموکراتیک را با اتحادیه و یا کنفدراسیون‌های موجود در یک کفه قرار دهیم. این مدلی است که در میان انبوهی از تفاوت­مندی­‌ها، وحدت ایجاد می­‌کند و این وحدت را بدون ایجاد مرکزگرایی برقرار می­‌کند. زیرا کنفدرالیسم دموکراتیک تا حد ممکن از مرکزگرایی اجتناب می‌کند. این به معنای ساختاری سست، پراکنده و یا بدون مدیریت نیست. عملکرد اصلی ساختار کنفدرالیسم دموکراتیک تنها به نقش هماهنگ کننده محدود می­‌شود. این امر تمایز روشنی میان تدوین سیاست، هماهنگی و اجرای آنها قائل می­‌شود. سیاست‌­ورزی صرفا در حیطه­‌ی وظایف توده‌ی مردمی است که مبتنی بر اعمال دموکراسی مشارکتی توسط خودشان می‌­باشد.

نکته­‌ی مهم در اینجا رابطه­‌ی میان امر محلی و جهانی و کثرت است. از آنجا که کنفدرالیسم دموکراتیک مبتنی بر دیالکتیک میان محلّی و جهانی است، نه محلّی را در مقابل جهانی قرار می‌­دهد و نه محلّی را به عنوان جایگزینی برای جهانی می­‌نگرد. به عبارتی خودگردانی هر موجودیتی را مبنا قرار می‌­دهد. با این حال این استقلال در چارچوب یک کلیّت وسیع‌­تر معنا می‌­یابد. بنابراین محلّی­‌گرا نیست بلکه کلیّت­‌مند است. برای درک این رابطه لازم است مباحث استقلال و عدم وابستگی نیز روشن شود. در کنفدرالیسم دموکراتیک مفاهیم استقلال و عدم وابستگی به صورت دیالکتیکی توسعه می­‌یابند و شامل یکی وابستگی متقابل بسیار غنی است. از این نظر هستومندی هم مستقل و هم وابسته به یکدیگر است. مفهوم وابستگی متقابل در اینجا نبایست به صورت منفی تفسیر شود. کنفدرالیسم دموکراتیک با پرورش شکل­‌گیری معنوی روابط، وابستگی متقابل، همکاری، همبستگی و اجتماعی بودن، زمینه وحدت را فراهم می­‌کند.

کنفدرالیسم دموکراتیک یک مدل سازمان‌­یابی چندبُعدی است. این امر از طریق یک شبکه­‌ی چندگانه­‌ی مبتنی بر درهم‌­تنیدگی و همزمانی توسعه می­‌یابد. مبارزات زنان نیز چندبُعدی است. این به یک دستور کار یا هدف واحد محدود نمی‌­شود بلکه به بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی می­‌پردازد. بنابراین بسیار مهم است که مبارزات جهانی زنان بر اساس یک شکل چندبُعدی ساختاربندی شود. در غیر این صورت غلبه بر چندپارگی میان مبارزات زنان بسیار دشوار است. به همین دلیل به مدلی نیاز داریم که بتواند بدون انکار تفاوت­ها، یکپارچگی ایجاد کند و به تدریج از محلّی‌­ترین تا جهانی­‌ترین سطح تکثیر شود و در حین این توسعه، پیوندها سست نگردد.

برای درک بهتر مایلیم مثالی از جنبش زنان که بر اساس کنفدرالیسم دموکراتیک در روژآوای کردستان سازماندهی شده، ارائه دهیم. این سازماندهی بر اساس شورا  و کمون­‌های زنان، حوزه­‌ی اجتماعی، اقتصاد مشارکتی، آموزش، عدالت اجتماعی، بهداشت، سیاست دموکراتیک، خودفاعی، دیپلماسی و اکولوژی است. هر یک از این ابعاد از ده­‌ها و یا حتی صدها واحد مستقل تشکیل شده است. برای مثال در حوزه اقتصادی، تعاونی­‌ها، کسب­‌وکار و واحدهای تولیدی بی­‌شماری مخصوص زنان یافت می‌­شود. با آغاز از کوچک­‌ترین واحد بُعد اقتصادی که بر اساس یک نظام کنفدرال دموکراتیک سازماندهی شده، تمام بحث­‌های لازم را انجام می­‌دهد و تصمیم­‌گیری می‌­کند و این تصمیمات با تشکیل مجلس در سطوح محلی (روستا، شهرهای کوچک یا بزرگ) و منطقه‌ای اجرایی می‌گردد. همانگونه که میان واحدها در مکان‌های مختلف روابط همکاری، تعاون و هماهنگی وجود دارد. به عبارت دیگر هم سیستم روابط افقی و هم عمودی وجود دارد. همین امر در مورد سایر ابعاد نیز صدق می­‌کند. از آنجا که هر بُعد خود را به عنوان بخشی از یک کل می­‌بیند رابطه و هماهنگی بر اساس یک کنفدرالیسم دموکراتیک میان ابعاد در سطح شهر، منطقه و بُعد وسیع‌­تری برقرار می‌­شود. اگرچه هر بُعد در درون خود مستقل است اما سازماندهی مشترک نیز بر اساس اصل وابستگی متقابل در مورد مسائل مربوط به کل توسعه می­‌یابد. هنگامی که از سازمان مشترک می­‌گوییم منظور تنها میدان عمل نیست. هر چند این حوزه نیز بسیار مهم است. در نتیجه لازم است زنان با هم وضعیت کلّی را ارزیابی و تحلیل نموده و هم تحولات انقلاب زنان و هجمه­‌های موجود را تشخیص داده، گام­‌هایی را که انقلاب را در این جهت پیش می‌­برد تعیین کنند، مسائل پیش آمده را با هم در میان گذاشته و با هم در پی رهیافت باشند و مسئولیت تصمیم‌­گیری مشترک و اجرای این تصمیمات را به اشتراک گذاشته و بدین ترتیب زندگی‌ای را که سیستم غالب چندپاره کرده را از طریق مبارزه، یکپارچه نمایند. تطبیق و به کارگیری دیدگاه­‌های مشترک مبتنی بر یک دیدگاه کل­‌نگر توسط واحدها و ابعاد با زمینه­‌های منحصربفرد خود، نیروی هماهنگی، نفوذ و اجرای بالایی را برای جنبش زنان آشکار می­‌کند. این زمینه فرصتی فراهم می­‌آورد تا به شیوه‌ای هماهنگ و سازمان­‌یافته با سیستم غالب در هر جنبه­‌ای از زندگی مبارزه کنیم. از این نظر کنفدرالیسم دموکراتیک به این معنا است که نیروی سازمان­یافته زنان با نظامندی خاصّ خود که شامل شبکه­‌های کنفدرالی در تمام شرایط زمانی و مکانی است، به هژمونی مردسالارانه پاسخ دهد. براین مبنا کنفدرالیسم دموکراتیک:

  1. پذیرای تشکّل­‌های سیاسی مختلف و چندلایه، افقی و عمودی است. این امر تشکّل­‌های سیاسی مرکزی، محلی و منطقه‌ای را در تعادل نگه می‌­دارد. از آنجا که هر یک به شرایط مشخص پاسخ می­‌دهد، ساختار سیاسی کثرت‌گرا به یافتن مناسب­‌ترین راه­‌حل­ها برای مشکلات اجتماعی نزدیک­تر است.
  2. مبتنی بر جامعه­‌ی اخلاقی و سیاسی است. جوامع اساسا سیاسی و اخلاقی هستند. انحصارهای اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک و نظامی ابزارهایی هستند که این ماهیت بنیادی جامعه را فرسوده می‌کنند و به دنبال ارزش افزونه و حتی خراج اجتماعی هستند.
  3. مبتنی بر سیاست دموکراتیک است. برخلاف رویکرد مدیریتی و اجرایی قاطع، خطی و بروکراتیک دولت-ملت، همه­‌ی گروه­‌های اجتماعی و هویت­‌های فرهنگی، خودگردانی جامعه را از طریق تشکل­‌های سیاسی که خود را ابراز می­‌کنند، انجام می‌­دهند. آنچه ضروری است توانایی مجلس در اتخاذ تصمیمات قابل بحث است. مدیریت و کنترل دموکراتیک امور اجتماعی توسط اتحادیه­‌های چندساختاری از کوردیناسیون‌ها انجام می‌­شود که به دنبال وحدت در عین تنوع هستند، از هیئت هماهنگی (مجلس، کمیسیون و کنگره) گرفته تا هیئت‌­های محلی برای هر گروه و فرهنگی مناسب است.
  4. مبتنی بر خودفاعی است. واحدهای خودفاعی نه به عنوان یک انحصار نظامی بلکه تحت کنترل دقیق نهادهای دموکراتیک بر اساس نیازهای داخلی و خارجی جامعه محسوب می‌­شود. وظیفه آن­ها اعتبار بخشیدن به اراده سیاست دموکراتیک به عنوان یک ساختار تصمیم­‌گیری آزاد و برابری­‌طلبانه از جامعه اخلاقی و سیاسی مبتنی بر تنوع است. مکانیسمی برای خنثی کردن مداخلات نیروهای داخلی و خارجی است که این اراده را ناکام، مسدود و نابود می­‌کنند.
  5. جایی برای هژمونی­‌طلبی به طور کلی و هژمونی­‌طلبی ایدئولوژیک به طور خاص وجود ندارد. درک متقابل، احترام به پیشنهادات مختلف و پایبندی به اصول تصمیم­‌گیری دمکراتیک در مدیریت جمعی امور اجتماعی ضروری است. به عبارتی درک تمدن دموکراتیک و رویکرد مدیریت دموکراتیک. کثرت‌گرایی در میان دیدگاه­ها و ایدئولوژی­‌های مختلف نیز صدق می­‌کند. تا زمانی که ساختار اخلاقی و سیاسی جامعه را تخریب نکنند یا به دنبال سلطه نباشند، هر دیدگاه، اندیشه و باوری حق دارد آزادانه بیان شود.
  6. در تضاد با درک وحدت سازمان ملل از دولت-ملت­‌های تحت کنترل قدرت­ ابرهژمونیک، به سود اتحادیه جهانی دموکراتیک کنفدرال جوامع ملی است. متحد کردن جوامع بسیار بزرگ­تر چه از نظر کمّی و چه کیفی ‌در یک کنفدراسیون دموکراتیک جهانی مطابق با معیارهای سیاسی دموکراتیک، برای جهانی امن‌­تر، صلح­آمیزتر، اکولوژیک‌­تر، عادلانه­‌تر و پربارتر ضروری است.

جنبش آزادی زنان کردستان که بر مبنای کنفدرالیسم دموکراتیک سازماندهی شده برای ایجاد یکپارچگی مدلی است که مبارزات جهانی زنان برای آزادی و برابری نیازی مبرم به آن دارند. در بخش بعدی کنفدرالیسم دموکراتیک زنان جهان را به تفصیل شرح خواهیم داد.

کنفدرالیسم دموکراتیک زنان جهان

همانطور که بدان اشاره کردیم  کنفدرالیسم دموکراتیک جهانی زنان پیشنهادی برای یک سازمان فراگیر جدید نیست. این یک سیستم چند بُعدی و ساختارمند است. هر نهادی این فرصت را دارد که ساختار کنفدرال دموکراتیک خود را از محلّی تا جهانی ایجاد کند. کنفدراسیون­‌ها می‌­توانند در سطح محلّی، ملی، منطقه‌ای و جهانی ساخته شوند. با این حال یک جنبش زنان حقیقتا فراملی تنها زمانی می‌­تواند سازماندهی شود که شبکه­‌ای میان همه­‌ی این جمعیت­‌های بر اساس کنفدرالیسم دموکراتیک شکل بگیرد. کنفدرالیسم دموکراتیک جایگزینی برای اتحادیه‌ها، فدراسیون­ یا سازمان­های حمایتی بین‌المللی موجود زنان نیست. لذا ساختاری است که می­‌تواند آن­ها را نیز دربر بگیرد. این، مدلی است که در آن نه تنها واحدهای محلی بلکه اتحادهایی که تشکیل می­‌دهند نیز می‌­توانند بدون از دست دادن اصالت و استقلال خود مشارکت کنند و زمینه­‌ی وسیع­تری برای مبارزه به دست آورند. به عنوان مثال انجمن‌ها، ابتکارات، پلتفرم‌ها، سازمان­‌ها و فدراسیون­‌های بی­‌شماری که با خشونت علیه زنان مبارزه می­‌کنند این فرصت را خواهند داشت که با ایجاد شبکه­‌های چندبعدی و دینامیسم­‌های محلی-منطقه­ای و محلی-جهانی رابطه­‌ی نیرومند، مبارزه مشترک و هماهنگی ایجاد کنند. مهم این است که هر واحد علی­رغم تفاوت­‌هایش برابر باشد، در میان خود مستقل بوده و در قبال یکدیگر مسئول باشد. هیچ سازمانی نبایست در پی سلطه باشد. از آنجا که کنفدرالیسم دموکراتیک مبتنی بر مشارکت دموکراتیک یعنی –برابر و آزاد- است، بایستی نسبت به اشکال ذهنیت، برداشت و رویکردهای اقتدارگرایانه بسیار حساس بوده و به هیچ وجه نبایست سلطه مردانه را بازتولید کند.

از این نظر کنفدرالیسم دموکراتیک نه تنها یک ساختار بلکه مدلی است که در آن تفکر آزادی شکل می­‌گیرد و ارتقا می‌­یابد. در سازماندهی کنفدرالیسم دموکراتیک جایی برای رویکردهای طبقاتی و سلسله مراتبی، ملی­‌گرایی، مذهب‌گرایی و علم‌گرایی وجود ندارد. کنفدرالیسم دموکراتیک یک شکل سازمانی شناور و بی‌­قاعده نیست و مبتنی بر جهانی شدن و یا دولت-ملت نیست بلکه کاملا بر اساس مبارزات محلّی زنان است و نیروی خود را از ریشه­‌های فرهنگی و اجتماعی می­‌گیرد. این رویکرد بیانگر پیوند و اتحاد دموکراتیک میان سازمان­‌های محلّی زنان است. بنابراین هنگامی که می­‌گوییم کنفدرالیسم جهانی زنان باید سازمان­‌های محلّی وجود داشته باشد و توسعه یابند.

کنفدرالیسم دموکراتیک یک مرحله­‌ی سازمان­یافته است که از پایین شکل می­‌گیرد و هم به صورت افقی و به صورت عمودی رشد می­‌کند. این سازماندهی و ساختار سیستماتیک، کنفدراسیون­‌های دموکراتیک زنان است که در وسعت­‌های جغرافیایی متفاوت ساخته  شده­‌اند. بنابراین صحبت از کنفدرالیسم دموکراتیک زنان در مقیاس جهانی بدون کنفدرالیسم دموکراتیک منطقه‌ای ممکن نیست. در واقع اشتباه نیست اگر بگوییم که ساختارهای اصلی کارکردی، کنفدراسیون‌های منطقه‌ای هستند. سازمان­‌های کنفدرال زنان که منطقه به منطقه درهم تنیده می­‌شوند، باید به عنوان یک شبکه مکمل، سیال و پیوسته از روابط و اتحادها عمل کنند. باز هم در همان مرزهای جغرافیایی ممکن است بیش از یک کنفدراسیون دموکراتیک زنان وجود داشته باشد که روابط آن­ها با یکدیگر مبتنی بر کنفدرالیسم دموکراتیک باشد. لازم است که ساختار کنفدرال دموکراتیک را از محلّی به جهانی صرفا به صورت عمودی در نظر نگیریم؛ حتی بیش از آن باید در نظر داشت که شیوه‌­ی گسترش به صورت افقی توسعه می­‌یابد.

برای موثرتر کردن مبارزات زنان در سراسر جهان برای آزادی، برابری و مقاومت آن­ها در برابر نظام مردسالاری و حفظ آنها در برابر انواع حملات متقابل نیازی به سازمان­‌های مرکزی نیست و یک رابطه‌ی آزاد، سیال و کنش‌گری سیاسی است که می‌­تواند توسعه یابد. به همین دلیل غلبه بر تمام عادات تفرقه­‌انگیز و عقب­‌مانده­‌ی مردسالاری مهم است. در عین حال ما باید پاسخ­‌های سازمانی و سیاسی به این پرسش‌ها ارائه دهیم که چگونه می‌­توان میان مبارزه محلّی و منطقه­‌ای و جهانی پیوند برقرار کرد و چگونه می‌­توان این مبارزه را به یک نیروی نظری، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دفاع از خود تبدیل نمود.

در حالی که فراخوان به منسجم نمودن کنفدرالیسم دموکراتیک زنان جهان داده می­‌شود مسائل بسیار مهمی وجود دارد که بایست به صورت جمعی چه از نظر ذهنیت و چه ساختاری روشن و تعیین شوند. یکی از این موارد مربوط به سیستم مدیریتی کنفدرالیسم زنانه است. آشکار است که با شبکه­‌های سست و بدون شکل نمی‌­توان پیشگام مبارزات انقلابی بود. با این حال جایگزین نمی‌­تواند سلسله مراتبی و بروکراتیک باشد. همانطور که در بالا بدان اشاره کردیم در کنفدرالیسم دموکراتیک بحث اصلی و قدرت تصمیم­‌گیری متعلق به واحدها است. هماهنگی در درجه اول نقشی کاربردی و خلاقانه در اجرای این تصمیمات دارند. به نظرم برای رسیدن به پاسخ‌های مشخص در مورد چگونگی انجام این کار بهترین راه به اشتراک گذاشتن گنجینه­‌ی عظیم تجربیاتی است که به عنوان جنبش­‌های زنان در جغرافیاهای مختلف داریم و از آنجا مناسب­‌ترین سبک، روش و سازوکار را تعیین می­­‌کنیم.

همین امر در مورد اصول اساسی کنفدرالیسم جهانی زنان نیز صدق می­‌کند. از این نظر مهم است که رابطه میان تفاوت و اشتراک بر مبنایی دموکراتیک تعیین و تثبیت شود. زیرا کنفدرالیسم تنوع عظیمی را دربرمی­‌گیرد. در حالی که ذهنیت دولت-ملت در پی همگن­‌سازی تنوعات است، هنگامی که این تنوع از سطح کیهانی به سطح اجتماعی تقلیل می­یابد، پتانسیل عظیم آزادی‌­بخش تنوع آشکار می­‌شود. با این حال برای تحقق این پتانسیل باید اصول اخلاقی، آزادی و دموکراسی تعیین شده و بر سر آن­ها به اجماع برسند. در غیر این صورت ممکن است موجب سردرگمی و انسداد گردد.

وظایف سازمانی آن­ها صرفا محدود به هماهنگی نیست. ایجاد نهادهای لازم برای دستیابی به سطحی از مبارزه که سده‌ی  21را  به دوران انقلاب زنان تبدیل نماید، از اهمیت اساسی برخوردار است. همچنین در حوزه­‌ی مطبوعات و پخش برنامه­‌های رادیویی و تلویزیونی وجود نهادهایی برای تضمین پیوندهای داخلی و ارتقای پیوندهای خارجی گسترده و موثر، ایجاد دستور کارها و بحث مداوم در مورد آنها، مبارزه­ای نیرومند علیه سرمایه­‌داری جهانی و جلوه­‌های ایدئولوژیک آن در این حوزه ضروری است.

همانطور که در ابتدا به آن اشاره نمودیم، انقلاب به نوعی پاسخ به سوال “چگونه باید زیست؟” است. بدین معنا که به راستی به عنوان زن چگونه می‌­خواهیم زندگی کنیم؟ مشارکت ما در زندگی اجتماعی چگونه خواهد بود؟ ما به دنبال چه نوع سیستم آموزشی، بهداشتی، اقتصادی، سیاسی و عدالتی هستیم؟ پاسخ به این سوالات هم در سطح نظری و هم برای عملی کردن آن جهت پیشبرد مبارزه در سطح سیستمی ضروری است. بنابراین مهم است که ما زنان به تدریج ساختارهای جایگزین خود را بسازیم و پیوندهای کنفدرالی دموکراتیک را میان ساختارهای موجود برقرار نماییم. در حقیقت پاسخ به سوال “چگونه باید زیست؟” از طریق قرارداد اجتماعی زنان به طور قابل توجهی جنبه برنام‌ه­ای مبارزه­‌ی ما را نیز برآورده خواهد کرد.

 سازمان­‌های خودویژه­‌ی زنان می­‌تواند به دلیل نابرابری، فقر و مشکلات اقتصادیِ در نتیجه­‌ی روابط استثمار و سلطه مواجه شود. در چارچوب کنفدرالیسم دموکراتیک ارائه‌ی راه‌­حل­‌هایی برای این مسائل به ویژه ایجاد یک سیستم مالی خودکفا از طریق اقتصاد اشتراکی از جمله وظایف اساسی است. به عبارت دیگر یکی از وظایف اساسی آن ایجاد یک سطح سازمانی است که ظرفیت پوشش اهداف سیاسی بلندمدت، تدوین برنامه‌های مرحله‌ای و سازماندهی سریع و موثر بر اساس نیازهای موجود را داشته باشد. بسیار مهم است که بتوان بر اساس خودفاعی زنان مقاومتی موثر در برابر حملات نظام مردسالارانه نشان داد که فراتر از سطح همبستگی بین­‌المللی باشد. به خصوص در زمانی که چنین حملات شدید و وحشیانه‌ای علیه زنان پیشاهنگ انجام می‌گیرد.

کنفدرالیسم جهانی زنان وظایف گسترده‌ای در زمینه­‌های ایدئولوژیک، تئوریک و علمی و همچنین سازمانی و عملیاتی دارد. بزرگ­ترین دروغ لیبرالیسم این ادعاست که عصر ایدئولوژی­‌ها به پایان رسیده است. با این ادعا در واقع در تلاش برای تضمین هژمونی ایدئولوژیک خود است. تبعیض جنسی نیز یک ایدئولوژی است. همانطور که ما زنان در هر ساعت از روز با حملات ایدئولوژیک مواجه هستیم، حملات فیزیکی نیز از این ایدئولوژی سرچشمه می­‌گیرد. نظام مردسالار از زمان نهادینه شدن خود به ابزار و گفتمان­‌های ایدئولوژیک متوسل شده است. برای مقاومت در برابر ایدئولوژی­‌های مردسالار لازم است مبارزات زنان برای آزادی و برابری هم ایدئولوژیک باشد. سیستم غالب با ایدئولوژی‌­زدایی از انسان و جوامع آن­ها را بدون دفاع نموده است. این امر به ویژه در مورد زنان نیز صادق است. بنابراین اگر مبارزات عملی ما بر اساس ایدئولوژی رهایی زنان نباشد، تغییرات ریشه‌ای ایجاد نخواهد شد. البته بسیاری از جنبش‌های زنان بر اساس ایدئولوژی­‌های مختلف سازماندهی شده‌اند. بنابراین رویکردهای ایدئولوژیک مبتنی بر آزادی زنان برای تحقق انقلاب زنان ضروری است.

وظایف روشنگری و علمی‌ای که کنفدرالیسم زنان بر عهده دارد، در همین راستا است. مطالعات نظری هم برای روشن کردن کامل واقعیت زنان و مسائل اجتماعی مرتبط با آنها هم برای تحلیل نظام مردسالار در تمام جنبه‌های آن و هم برای تقویت مداوم دیدگاه­‌های مبارزه بسیار مهم است. به ویژه لازم است که پیوسته مبارزات خود را بررسی و تفسیر نماییم تا بتوانیم کاستی­‌ها را در زمان خود تشخیص داده و برطرف نماییم. علاوه براین نیاز به مطالعات روشنگری و علمی برای تدوین استراتژی­‌های مبارزه و سازماندهی وجود دارد. آکادمی­‌های آزاد زنان که ما در چارچوب کنفدرالیسم دموکراتیک تاسیس خواهیم کرد از یک سو این نیاز را برآورده می­‌کند و از سوی دیگر زمینه­‌ی آموزشی را برای پیشبرد مبارزات زنان آزاد را فراهم خواهد کرد. مطالعات آکادمیک ما تا جایی که از طریق گنجینه­‌ی تجربیات ما، شکل و متدولوژی آن، از پداگوژی تا محتوای آن، معرفت­‌شناسی و سبک آموزشی آن توسعه یابد، نتایج پُرباری به دنبال خواهد داشت. ژنئولوژی به عنوان علم زن و زندگی، آکادمی و موسسات مستقل زنان نقش تعیین­‌کننده‌ای در تضمین شکل­‌گیری روشنگری-علمی انقلاب زنان دارد.

یکی از وظایف اساسی که ضرورت آن بیش از پیش احساس می­‌شود، سازماندهی مکانیسم­‌های دفاعی زنان است. در مواجهه با ابعاد هولناک زن­کشی­‌هایی که محصول اتحاد مردانگی هژمونیک و دولت-ملت است و در شرایطی که عاملان این جنایات مجازات نمی‌­شوند به نظر راهی جز توسعه­‌ی خودفاعی زنان وجود ندارد. البته نباید خودفاعی را صرفا به عنوان مقاومت مسلحانه در نظر گرفت. نیروهای خودفاعی زنان در کردستان بزرگ­ترین نمونه­‌ی این امر است. برای ایجاد شیوه­‌ی خودفاعی بایستی تجارب مختلف تاریخی را هم مورد ارزیابی قرار داده و روش­های موثر را مطابق با مکان و شرایط مختلف ارتقا دهیم. گام نخست برای رسیدن به این هدف نیاز به ایجاد یک دیدگاه مشترک از خودفاعی است.

می‌­توان وظایف اساسی کنفدرالیسم دموکراتیک جهانی زنان را بیشتر نمود. هدف ما ارائه‌ی آن در یک چارچوب کلی به عنوان پیش‌­نویس است. هنگام آغاز به بافتن کنفدرالیسم دموکراتیک یک مدل شبکه­‌ای سازمان‌­یافته می­‌نماییم که با زدن گره جدید، یک نقش جدیدی پدیدار می‌­شود و هارمونی دیگری از نخ­‌های دیگری پدیدار می­‌شود و الگوی جدید خود را آشکار می­‌کند. به عبارت دیگر ما وارد یک فرایند باز و بی‌­پایان می­‌شویم.

منبع: شماره 32 مجله­‌ی ژنئولوژی

برگردان: آوین سوران

ممکن است شما دوست داشته باشید