ضدانقلاب سلطهی مردانه، تمدن دولتی و مدرنیته سرمایهداری که عمیقترین استثمار و فرودستی را بر زنان تحمیل کردند و آن را در کل جامعه گسترش دادند، امروزه در تمامی عرصههای زندگی بحرانی سیستماتیک و حتی وضعیتی آشفته را تجربه میکند. بحران سیستمی مرحلهی کنونی که میتوانیم آن را سرمایه مالی یا هژمونی سرمایهداری جهانی بنامیم، دارای ماهیتی ساختاری است. عوامل اصلی ایجاد این بحران عبارتند از تکمیل فرایند گسترش مرکز-پیرامون در سیستم مدرنیته سرمایهداری، گسترش ابعاد تخریب طبیعت، فقر فزایندهی ناشی از بیکاری و دستمزدهای پایین و بوروکراسی دولتی. در مقابل این بحرانها شبکههای مقاومت جامعه و به ویژه زنان نیز همواره پویایی خود را حفظ میکند.
دورههای بحران ساختاری فرایندهایی هستند که میتوان در آنها هم انقلاب و ضد انقلاب و هم ابتکارات دموکراتیک-آزادیخواهانه و یا کودتاهای تمامیتخواه و فاشیستی را با هم تجربه کرد. تصادفی نیست که رژیمهای فاشیستی نهادینهترین اشکال سلطهی مردانه هستنتد و بیشتر در مکانهایی ظهور کردهاند که مبارزه برای دموکراسی، آزادی، عدالت و برابری به ویژه به رهبری زنان نیرومند است همانند ترکیه، بلاروس، برزیل و فیلیپین؛ در حالی که ما در یکی از دورههای تاریخی زندگی میکنیم که در آن شانس ایجاد تغییرات رادیکال بالاست بدون تردید آنچه تعیین کننده است این است که آیا نیروهای مدرنیته دموکراتیک با پیشاهنگی جنبشهای آزادیخواهی زنان یا هژمونی مردسالارانه از این مبارزه سود خواهند برد؟ معنا و نیروی عمل احزاب و سازمانها در تئوری و ساختار است.
نیروهای ضدسیستم یعنی جنبشهای دموکراتیک، اکولوژیکی و زنان میتوانند با تحرکات کوچک اما موثر در دورههای میانی کائوس و بحران ساختاری در مدت کوتاهی تشکلهایی ایجاد کنند که آیندهی طولانی را تعیین کند. علاوه براین دستیابی به یک تحول انقلابی به سود آزادی زنان و جامعه و رهایی از هرجومرج امکانپذیر است. از این منظر زنان به عنوان نخستین و آخرین مستعمره بحرانیترین لحظات تاریخی خود را تجربه میکنند.
بدون تردید در بحران و شرایط بیثباتی نظام سرمایهداری امیدبخشترین حرکت، مقاومتی است که زنان در سراسر جهان برای آزادی، برابری، عدالت و دمکراسی از خود نشان میدهند. در این مرحله واقعیت زنان هر چند نه به طور کامل آشکار شده است. از آنجایی که احتمال تغییر هر پدیدهای در دورههای میانی کائوس با سطح بالایی از روشنگری افزایش مییابد، گامهایی که به سود و سمت آزادی برداشته میشود میتواند منجر به جهشهای کیفی گردد. آزادی زنان میتواند با دستاوردهای بزرگی از بحرانهای فعلی خارج شود.
سدهی 21، عصر انقلاب زنان
مسئلهی آزادی زنان بنیان تمامی مسائل است و روابط میان زن و مرد که بر مبنای ذهنیت پدر-مردسالاری شکل گرفته، ریشهی انواع ستم، بهرهکشی و روابط قدرت است. این مسئله که به طور جامع در نتیجهی مبارزات عملی و تلاشهای نظری جنبشهای زنان و فمینیستها برجسته شده، نه تنها نقش موثری در شکلگیری شرایط تاریخی- انقلابی و رادیکال از نظر آزادی زنان بلکه از منظر مبارزات کلّی برای برابری و آزادی نیز داشته است. با توجه به این واقعیت که مبارزه برای آزادی زنان برای آزادی کلّ جامعه نیز تعیینکننده است جنبشی اجتماعی با قابلیت فراگیری است. ویژگی اساسی که مبارزات زنان برای آزادی را از سایر جنبشهای ضدسیستمی متمایز میکند، قابلیت آن برای دربرگیری همهی مبارزات اجتماعی همچون مبارزات زیستمحیطی، دمکراسی، صلح، آنتیفاشیسم، کارگری، خودمدیریتی و عدالت است. مبارزات طبقاتی، رهایی ملی و ضداستعماری که در دویست سال گذشته اثرات خود را بر جای گذاشتهاند، قادر نبودهاند چنین شمولیّتی را نشان دهند. تنها مسئله زنان میتواند به عنوان بنیان همهی مسائل دارای این قابلیت باشد.
زنان که قرنهاست به دیدهی جنس دوم و ضعیف بدانها نگریسته میشود در سدهی کنونی بیش از هر زمان دیگری در تاریخ در راستای تحقق آزادی زنان دارای فرصتهای بیشتری برای غلبه بر سیستم مردسالار است. شرایط برای حل مسائل ناشی از جنسیتگرایی به سود آزادی و برابری واقعی به رشد و بلوغ رسیده است. لذا لازم است در مورد راههای چارهیابی و چگونگی ایجاد بسترهای آزادی و برابری صحبت نمود. آیا این بسترها از طریق قوانین و تصویب حقوق زنان ایجاد خواهد شد؟ البته حقوق زنان و یا برابری حقوقی دستاورد بزرگی محسوب میشود لذا در سیستم دولت-ملت مقولهی آزادی و حقوق همواره در سخن بوده و انتظار تغییرات رادیکال صرفا بر اساس قوانین غیرواقعی خواهد بود. علاوه براین در دورهای به سر میبریم که یک لابی سازمانیافته-یک باند جهانی- برای لغو حقوق و آزادیهای زنان در سراسر جهان فعالیت میکنند. تغییرات رادیکال در جوامع نه از طریق بحرانهایی از هر نوع بلکه از طریق بحرانهایی با ماهیت کائوتیک رخ میدهد. دورههای میانی کائوس هرجومرج لازم را برای تغییرانی در شکل، نوع و ساختار جدید فراهم میکند. زیرا سیستم شانس اصلاح خود را از دست داده است. آنچه برای رهایی اجتماعی از هرج و مرج فعالیتی ضروری است، انقلاب زنان در تمام عرصههای اجتماعی است. همانگونه که بردگی زنان عمیقترین نوع بردگی است، انقلاب زنان نیز رادیکالترین انقلاب آزادی و برابری خواهد بود.
این واقعیت را میتوان در پلاکاردهایی که در تظاهرات زنان در سراسر جهان به مناسبت 8 مارس و 25 نوامبر حمل میشود که بر روی آن نوشته شده “راهحل، انقلاب فمینیستی است“، “انقلاب، زنانه است” و یا “جای زنان انقلاب است“، مشاهده نمود. هنگامی که مقاومت زنان در بسیاری از نقاط جهان از روژآوا تا آرژانتین، اسپانیا، هند، آمریکا و سودان و دیگر مناطق را میبینیم، میتوان احساس کرد که دوران ما، دوران زنان است. با این حال جهشهای صورت گرفته در مبارزات زنان در سراسر جهان چه از نظر کیفی و چه کمّی تنها یک روی سکه است. در روی دیگر سکه یک جنگ سیستماتیک که میتوان آن را زنکُشی هژمونی مردسالارانه بنامیم، در حال انجام است. نظم غالب در شرایط بحران در تلاش است به شیوهای بسیار زیرکانه امکان انقلاب زنان را از میان برده و از این طریق موجودیت خود را تضمین کند. ما با نمونههای بیشماری در این مورد در سراسر جهان روبهرو هستیم.
بنابراین یک انقلاب رادیکال زنانه هم برای ایستادگی در برابر جنگ متجاوزانهی نظام سرمایهداری از سویی و هم برای تبدیل این لحظات تاریخی به دوران آزادی اجتماعی ضروری است. تعاریف مختلفی از مفهوم انقلاب وجود دارد. لذا از دید من انقلاب پیش از هر چیزی پاسخ به سوال “چگونه باید زیست؟” است. از آنجایی که مسئلهی زنان عمیقترین مسئلهی اجتماعی محسوب میشود، انقلاب زنان نیز باید منجر به تحولات بنیادین گردد. مهمترین وظیفهی آن گشودن و درهمشکستن تاروپود روابطی است که پیرامون زنان شکل گرفته و تنیده شده است. هدف انقلاب زنان از میان بردن سلطهی مردانه، ایدئولوژی جنسیتگرایانه، زنستیزی، زنکُشی و ذهنیت متجاوز است و بدون تردید این این اهداف بر مبنای مبارزهای رادیکال و بیوقفه منظور شده است. انقلاب زنان به معنای غلبه بر انواع روابط مالکیتی است که پیرامون آنان شکل گرفته است. زنان نبایستی چه از نظر احساسی، چه اندیشه و هر جنبهای از زندگی ملک مردان و یا سیستم موجود باشند. زنان فقط متعلق به خودشان هستند. انقلاب زنان، ضدمرد نیست بلکه بالعکس به عنوان رادیکالترین انقلاب اجتماعی راهحلی برای آزادی مردان که نیمی از جامعه را تشکیل میدهند، نیز ارائه میدهد. بدون تغییر و تحول ذهنیت مردان آزادسازی زندگی امکانپذیر نیست. بنابراین غلبه بر انواع روابط قدرت و مالکیتی در روابط زن و مرد و ایجاد یک رابطهی جنسیتی مبتنی بر برابری و آزادی و زندگی مشترک آزاد از اهداف اصلی انقلاب زنان است.
انقلاب زنان مرحلهی جدید در تاریخ انقلابها شکل میدهد. با این حال به معنای انکار انقلابهای پیش از آن نیست. فراتر از تحلیل انقلابهای مردمی در سده نوزدهم و انقلابهای سوسیالیستی سدهی بیستم لازم است در مورد پایان یک مرحله از انقلاب سخن گفت. مسئلهی اصلی در اینجا رسیدن به نظریه و ساختار در مورد چگونگی رسیدن به مرحلهای پیشرفتهتر بر اساس تحولات اصلی از این انقلابها و حل نقاط ضعف آنهاست. سطح پیشرفتهتری از آزادی تنها با انقلاب زنان قابل دستیابی است. زیرا واقعیت زنان، بیانگر واقعیت اجتماعی نیز هست و چارهیابی این واقعیت تحولات بسیاری را در هر زمینهای به دنبال خواهد داشت. چنین برداشتی از ماهیت انقلاب زنان در این برههی تاریخی ضروری است.از این منظر انقلاب زنان ریشهدارترین، کهنترین و جامعترین انقلاب است.
اگر سلطه، استثمار، ستم و سرکوبی که بر زنان اعمال میشود را ریشه انواع قدرت و سلطه بنامیم که در تاریخ تمدن به صورت کمولاتیو توسعه یافتهاند، آن زمان جستجوی رادیکال برای آزادی بایست با هدف غلبه بر همه اشکال قدرت و سلطهگری امروز باشد. همانگونه که در مباحث مربوط به چگونگی جنبش زنان و فمینیسم سدهی 21 به درستی بیان شده، انقلاب زنان مبارزه در برابر اشکال واپسگراییهایی که در حوزهی اجتماعی وجود دارد، از تخریب طبیعت گرفته تا امپریالیسم، بهرهکشی، جنگ، اشغالگری، فاشیسم و تبعیض را در برمیگیرد. این اشکال قدرت و ستم که در حقیقت تجلّی سیستم سرمایهداری جهانی است. در این باره میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- رابطهی میان سرکوبشونده-سرکوبکننده منشا مسائل بنیادین اجتماعی (قدرت و دولت، اخلاق و سیاست، ذهنیت، اقتصاد، صنعتگرایی، زیستمحیط، جنسیتگرایی، خانواده، مسائل زنان و دموگرافی، شهرنشینی، طبقه و بروکراسی، آموزش و بهداشت، نظامیگری، صلح و دمکراسی و …) است، با آغاز سلطهی مردان بر زنان شکل گرفته است. نخستین فُرم روابط قدرت که به صورت استیلا بر طبیعت، روابط طبقاتی، ملی و مسائل اخلاقی انعکاس مییابد، از طریق این رابطه شکل گرفته است. از این نظر تفاسیر زنمحور از قدرت، دولت و تمدن در روش نمودن حقیقت یاریرسان خواهد بود.
- نخستین شکل بهرهکشی که سرچشمهی انباشت نامحدود سرمایه بود، بر نیروی کار و بدن زنان صورت گرفت. این نظم بهرهکشی که تا به امروز نیز ادامه دارد مبنای اصلی بازتولید نظام است. کار عاطفی و جسمی که صرف به دنیا آوردن کودک، تغذیه و مراقبت از آنها و برآوردن نیازهای مردان و اعضای خانواده شده، بدون مزد و بیارزش تلقی شده و بدینترتیب بر غصب و دزدی نیروی کار که هزاران سال ادامه دارد، سرپوش گذاشته شده است. آشکارسازی موقعیت زنان به عنوان نخستین و آخرین مستعمره و تضمین آزادی نیروی کار، جسم و روح آنها دارای ماهیتی است که پایههای نظام و تمدن سرمایهداری را به لرزه درخواهد آورد.
- بدون تردید جنگ، نظامیگری و فاشیسم تجلّی نهادینهشدهی ستم و خشونت مردان بر زنان هستند. به جز بخشی از زنانی که درون دستگاههای نظم موجود قرار دارند، روش حکومت و سیاست که عمدتا مبتنی بر ارزشهای غالب مردانه است، به صورت جنگ و خشونت است. راههای مسالمتآمیز، برادری ملتها و سیاستهای دموکراتیک بر پایهی احترام به تفاوتمندیها است که عمدتا توسط زنان نمایندگی میشود و برای آن مبارزه میکنند. تاثیرگذاری جنبشهای آزادیخواه زنان در سیاست با حل مسائل بزرگ ایجاد شده توسط مردانگی غالب، در واقع بنیان سیاستهای دموکراتیک را تشکیل میدهد.
- خانواده به عنوان یک نهاد ایدئولوژیک سلول بنیادین تمدن دولتی محسوب میشود. شکلدهی زنان و مردان توسط فرهنگ جنسیتی، استثمار نیروی کار و بدن زنان و اولویتدهی به حفظ و حمایت خانواده به جای اهداف کلی اجتماعی کاربردیترین ابزارهای دولتها برای مطیعسازی افراد جامعه است. تحول نهاد خانواده در عصر حاضر در بحران عمیق قرار دارد به گونهای که نقشی را که در جامعه ایفا میکند در نظر بگیرد، برای بسیاری از مسائل اجتماعی راههای برونرفت ارائه خواهد داد.
- میل جنسی که به عنوان حوزهی لذت و قدرت نامحدود مردان شکل گرفته به عنوان افیون سرمایهداری علیه جامعه مورد استفاده قرار میگیرد. نوع رویکرد به میل جنسی دیدی کالاگونه به زنان داشته و تحت فرهنگ تجاوز مداوم زندگی میکنند، تاثیرات بسیار مخربی بر جامعه دارد. میلیونهای زن، کودک و مرد به عنوان برده در صنعت پورنو، فحشا و سرگرمی مورد استفاده قرار میگیرند و سودهای هنگفتی را برای سرمایهداری فراهم میکنند. برای زدودن قدرت و سرمایهداری از میل جنسی و دستیابی به شکلی که با طبیعت و سطحی که جامعه بشری بدان رسیده، هماهنگ است نیاز به دگرگونی فرهنگی است که منبع قدرت، بیاخلاقی، سرمایه و زشتی است.
- رشد انفجارگونهی جمعیت ناشی از دیدگاه ماشینگونهی دولت، مذهب و مردسالاری به زنان است. فرهنگ فرزندآوری که با ایجاد تصورات نادرست ایدئولوژیک، اقدامات قانونی و پزشکی همچنان پابرجاست، به تهدیدی برای زنان در درجهی اول و جامعه و طبیعت تبدیل شده است. ایجاد درک و فرهنگی از فرزندآوری که سلامت، شرایط اقتصادی و اراده و زندگی زنان را در اولویت قرار دهد و به تعادل زیستمحیطی احترام بگذرد میتواند راهگشای مناسبی برای مسائل ناشی از افزایش جمعیتی باشد.
- رابطهی میان انسان و طبیعت در ابتدا بر اساس دیدن طبیعت به عنوان یک زن، مادر و انسانی که بخشی از آن است، بود. لذا سلطهی مردانه باعث برهم زدن این تعادل و غلبه و کنترل بر طبیعت گشت. تصور طبیعت به عنوان منبعی نامحدود برای خدمت انسان و تصور زنان که برای آشکار کردن اسرارشان مورد تجاوز قرار گیرند، افسانهی زشتی است که از سوی نظم مردانه خلق شده و علت بحرانهای زیستمحیطی است. برای توسعهی یک فلسفهی اکولوژیکی از زندگی برقراری پیوند میان طبیعت اول و دوم از دیدگاه زنانه طبیعت رو به زوال را نجات خواهد داد و در نهایت به برساخت طبیعت سوم که در آن زندگی بر مبنای تعادل و هماهنگی با جامعهی انسانی است، منتهی میشود.
- پیوند میان دانش و قدرت-سرمایه و خصلت جنسیتی آن در خدمت مشروعیتبخشی به تمدن و سرمایهداری است. تاریخنگاری رسمی که عاری از دیدگاه جنسیتی نیست نه تنها ارزشها و تجارب زنان را نادیده میگیرد بلکه پیشرفت تاریخی را نیز تحریف کرده و ماهیت نظام استثمار را مشروعیت میبخشد. علوم اجتماعی با مرکزیت اروپا در تلاش برای پنهانسازی این روابط قدرت است؛ علوم فیزیک، شیمی، زیستشناسی و پزشکی که با تولید دانش و فناوری به شیوهای غیراخلاقی و مبتنی بر توسعه بخش تسلیحات و انباشت سرمایه در نابودی بشریت و طبیعت نقش دارد. علم روانشناسی و بسیاری از حوزههای علمی دیگر که با توانبخشی افراد مسائل اجتماعی را نامرئی میکنند در بروز مشکلات موجود سهیم هستند. بنابراین لازم است بار دیگر پیوند میان زندگی، آزادی و اخلاق برقرار شود. ارتباط میان علوم طبیعی و علوم انسانی از طریق علوم اجتماعی دوباره ایجاد شود و در واقع رابطه میان همهی علوم با زندگی و جامعه از نو برقرار شود. در رهایی علوم اجتماعی از تنگنظری پوزیتیویسم، رویکرد جامعهشناختی مبتنی بر دانش زنان و رویکردهای علوم اجتماعی با دیدگاه زنان نقش مهمی در انقلاب پارادایمی در علم خواهد داشت.
مبارزات آزادی زنان را به شیوهای سیستمیک سازماندهی کردن
در هر دورهای نیاز به اشکال ساختاری و معنایی وجود داشته که منجر به تغییر کیفی جامعه گردد. انقلابها به تنهایی نمیتوانند این تغییرات و دگرگونیهای کیفی را ایجاد کنند. نکتهی مهم این است که انقلابها مبتنی بر یک سیستم جایگزین برای مدرنیتهی غالب هستند. به عبارت دیگر انقلابها فقط میتوانند به تغییرات معنادار و دگرگونی رادیکال در چارچوب نظام جایگزینی که در آن قرار دارند، منجر شوند. بایستی مبارزهی قاطعی علیه بحران ساختاری نظام مسلط در مقیاسی سیستماتیک انجام شود. ایجاد یک سیستم جایگزین نیازمند ذهنیت و ساختارهای جدید، آزاد و دموکراتیک است.
هنگامی که این ارزیابی را در مورد انقلاب زنان به کار میبریم، مسئلهی یک نظام جایگزین مطرح میشود. بنابراین برای وقوع انقلاب زنانه چه نوع قالبهای معنایی و ساختاری مورد نیاز است. مبارزهای سازمانیافته و مستمر برای آزادی زنان به چه معناست؟ اگر سوال را به گونهای دیگر مطرح نماییم؛ در حالی که هژمونی جهانی همچنان به دنبال راهی برای خروج از بحران سیستم فعلی مطابق با منافع خود است، آیا مبارزه زنان به عنوان پیشگامان انقلاب سدهی 21 میتواند بدون پیشبرد سیستم دموکراتیک خود بر وضعیت هرجومرج به سود آزادی و برابری، صلح و عدالت غلبه نماید؟
با توجه به اینکه اتحاد و همبستگی موجب نیروی بیشتر میگردد جنبشهای زنان در دوران مدرن لزوم انتقال مبارزات خود از سطح محلی به سطح ملی و فراملی و متحد کردن آنها در مراحل بسیار اولیه را درک کردند و در این راستا اقدامات مشخصی را انجام دادند. تصادفی نیست که نخستین تلاشهای مشترک برای سازماندهی در قالب “جنبشهای سوسیالیستی” با قرن نوزدهم همزمان گشت، هنگامی که جنبشهای زنان اتحادیهها، فدراسیون و سازمانهای حمایتی متعددی را در سطوح منطقهای و بینالمللی تاسیس کردهاند و تلاشهای فشردهای را برای توسعه مبارزه علیه مردسالاری و نمودهای عینی آن به عنوان یک سیستم جهانی به صورت هماهنگ و مشترک در سطح جهانی انجام دادهاند. این تلاشها نه تنها نتایج معنادار و دستاوردهای قابل توجهی به همراه داشت بلکه تجارب بسیاری نیز به همراه داشت. هر چند هر تجربهی مبارزات مشترک با مسائل و سختیهای مختلفی نیز روبهرو بود. هدف ما در اینجا پرداختن به جزئیات موضوع نیست. لذا مایلیم توجه را به این واقعیت جلب نماییم که مشکلاتی که در متحد کردن مبارزات زنان در سطوح فراملی و برقراری اتحادهای موثر و کارآمد وجود دارد، هنوز برطرف نشده است. زنان در اجرایی نمودن تصمیمات مشترک اتخاذ شده در کنفرانسهای منطقهای و بینالمللی که صدها سازمان زنان در آن گردهم میآیند در ایجاد هماهنگیهای عملکردی با موانع و دشواریهای جدی روبهرو هستند. اگرچه مسائلی همچون چندپارگی، گسستگی و فقدان همبستگی بارها بیان شده، اما تاکنون رهیافتهای کابردی برای آنان یافته نشده و سطح فعلی سازماندهی ما چه از نظر تئوری و چه ساختاری کافی نبوده و ضرورتهای عصر ما را برآورده نمیکند.
این مشکل امروزه توسط بسیاری از سازمان، جنبشها، فعالان و حوزهی آکادمیک زن مورد بحث قرار گرفته، رهیافتهایی ارائه و در این زمینه بیانیههای مختلفی صادر شده است. در واقع در این برههی تاریخی مهم است که جنبشهای زنان نقاط ضعف، مسائل و موانعی را که مانع پیشرفت میشود را چه در تئوری و چه در عمل با رویکردی بنیادین و با مبنای انتقاد و خودانتقادی تشخیص داده و دارای چارهیابیهای انقلابی و جدید باشند. البته مهم است که مباحث را در سطح جمعی و به شیوهای سازنده، پُربار و با انرژی مثبت و انگیزهبخش بر اساس فرهنگ دمکراتیک انجام دهیم. لذا تنها شناخت موانع و مسائل کافی نیست آنچه واقعا مهم است توسعهی راههای برونرفت به همراه یکدیگر و همسو با تحلیل و یافتههایمان و هموار کردن مسیر به صورت جمعی است. در واقع رویکرد جمعی (کلکتیو) نه همسانسازی و یا فرمانبرداری نیست بلکه کثرت باشکوهی است که خود ما خلق خواهیم کرد و نیروی خلاقانهی زنان در حل مسائل را آشکار نمودن است.
جنبش آزادی زنان کردستان وضعیت مبارزات زنان را نه تنها در کُردستان بلکه در منطقهی خاورمیانه که خود نیز بخشی از آن است به طور پیوسته دنبال کرده و ارزیابی میکند. همانگونه که از پیروزی و موفقیت مبارزات زنان در همه نقاط دنیا الهام میگیرد هر حمله به زنان و غصب دستاوردهای آنان موجب خشم و عزم بیشتر برای مبارزه را برمیانگیزد. جنبش آزادی زنان کردستان که با سطح ایدئولوژیک، سازمانی و دفاع از خود رسیده و الهامبخش و امیدوار کننده است در تلاش برای غلبه بر مسائل ناشی از ستم بر زنان و هجمههای بر آن و کسب دستاوردهای آزادیبخش است.
اهداف ما بسیار بزرگ است. ما میخواهیم زمانه خود را به دوران انقلاب زنان تبدیل کنیم. این یک یوتوپیا نیست بلکه یک فرصت تاریخی است که شرایط و بسترهای آن فراهم است. لذا این انقلاب به خودی خود روی نخواهد داد چرا که با یک نظم تا بن دندان مسلّح روبهرو هستیم که تمام تلاش خود را خواهد نمود که مانعی باشد در برابر آزادی زنان. لذا ما به نیرو و توانایی خود برای آزاد نمودن زندگی از طریق انقلاب زنان ایمان و اطمینان کامل داریم. اگر ما به عنوان جنبشهای سازمانیافتهی زنان بدانیم خود را بر مبنای ایجاد ذهنیت و ساختاری که منجر به تغییر و تحولات رادیکال گردد، سازماندهی کرده و از چگونگی دستیابی به برنامه، استراتژی و تاکتیک برای یک انقلاب آگاه باشیم بدون تردید میتوانیم مسیر ظهور چنین انقلابی را هموارتر کنیم.
کنفدرالیسم دمکراتیک
پروژهی کنفدرالیسم دموکراتیک از سوی عبدالله اوجالان که از سال 1999 بدینسو در زندان جزیرهی امرالی در انزوای بیسابقهای قرار دارد، ارائه داده شده که فرم اجتماعی مدرنیتهی دموکراتیک است. کنفدرالیسم دموکراتیک ساختاری بر مبنای کثرتگرایی است و روابط دموکراتیک و سازماندهی بر اساس معیارهای دموکراسی است.
لذا نبایست کنفدرالیسم دموکراتیک را با اتحادیه و یا کنفدراسیونهای موجود در یک کفه قرار دهیم. این مدلی است که در میان انبوهی از تفاوتمندیها، وحدت ایجاد میکند و این وحدت را بدون ایجاد مرکزگرایی برقرار میکند. زیرا کنفدرالیسم دموکراتیک تا حد ممکن از مرکزگرایی اجتناب میکند. این به معنای ساختاری سست، پراکنده و یا بدون مدیریت نیست. عملکرد اصلی ساختار کنفدرالیسم دموکراتیک تنها به نقش هماهنگ کننده محدود میشود. این امر تمایز روشنی میان تدوین سیاست، هماهنگی و اجرای آنها قائل میشود. سیاستورزی صرفا در حیطهی وظایف تودهی مردمی است که مبتنی بر اعمال دموکراسی مشارکتی توسط خودشان میباشد.
نکتهی مهم در اینجا رابطهی میان امر محلی و جهانی و کثرت است. از آنجا که کنفدرالیسم دموکراتیک مبتنی بر دیالکتیک میان محلّی و جهانی است، نه محلّی را در مقابل جهانی قرار میدهد و نه محلّی را به عنوان جایگزینی برای جهانی مینگرد. به عبارتی خودگردانی هر موجودیتی را مبنا قرار میدهد. با این حال این استقلال در چارچوب یک کلیّت وسیعتر معنا مییابد. بنابراین محلّیگرا نیست بلکه کلیّتمند است. برای درک این رابطه لازم است مباحث استقلال و عدم وابستگی نیز روشن شود. در کنفدرالیسم دموکراتیک مفاهیم استقلال و عدم وابستگی به صورت دیالکتیکی توسعه مییابند و شامل یکی وابستگی متقابل بسیار غنی است. از این نظر هستومندی هم مستقل و هم وابسته به یکدیگر است. مفهوم وابستگی متقابل در اینجا نبایست به صورت منفی تفسیر شود. کنفدرالیسم دموکراتیک با پرورش شکلگیری معنوی روابط، وابستگی متقابل، همکاری، همبستگی و اجتماعی بودن، زمینه وحدت را فراهم میکند.
کنفدرالیسم دموکراتیک یک مدل سازمانیابی چندبُعدی است. این امر از طریق یک شبکهی چندگانهی مبتنی بر درهمتنیدگی و همزمانی توسعه مییابد. مبارزات زنان نیز چندبُعدی است. این به یک دستور کار یا هدف واحد محدود نمیشود بلکه به بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی میپردازد. بنابراین بسیار مهم است که مبارزات جهانی زنان بر اساس یک شکل چندبُعدی ساختاربندی شود. در غیر این صورت غلبه بر چندپارگی میان مبارزات زنان بسیار دشوار است. به همین دلیل به مدلی نیاز داریم که بتواند بدون انکار تفاوتها، یکپارچگی ایجاد کند و به تدریج از محلّیترین تا جهانیترین سطح تکثیر شود و در حین این توسعه، پیوندها سست نگردد.
برای درک بهتر مایلیم مثالی از جنبش زنان که بر اساس کنفدرالیسم دموکراتیک در روژآوای کردستان سازماندهی شده، ارائه دهیم. این سازماندهی بر اساس شورا و کمونهای زنان، حوزهی اجتماعی، اقتصاد مشارکتی، آموزش، عدالت اجتماعی، بهداشت، سیاست دموکراتیک، خودفاعی، دیپلماسی و اکولوژی است. هر یک از این ابعاد از دهها و یا حتی صدها واحد مستقل تشکیل شده است. برای مثال در حوزه اقتصادی، تعاونیها، کسبوکار و واحدهای تولیدی بیشماری مخصوص زنان یافت میشود. با آغاز از کوچکترین واحد بُعد اقتصادی که بر اساس یک نظام کنفدرال دموکراتیک سازماندهی شده، تمام بحثهای لازم را انجام میدهد و تصمیمگیری میکند و این تصمیمات با تشکیل مجلس در سطوح محلی (روستا، شهرهای کوچک یا بزرگ) و منطقهای اجرایی میگردد. همانگونه که میان واحدها در مکانهای مختلف روابط همکاری، تعاون و هماهنگی وجود دارد. به عبارت دیگر هم سیستم روابط افقی و هم عمودی وجود دارد. همین امر در مورد سایر ابعاد نیز صدق میکند. از آنجا که هر بُعد خود را به عنوان بخشی از یک کل میبیند رابطه و هماهنگی بر اساس یک کنفدرالیسم دموکراتیک میان ابعاد در سطح شهر، منطقه و بُعد وسیعتری برقرار میشود. اگرچه هر بُعد در درون خود مستقل است اما سازماندهی مشترک نیز بر اساس اصل وابستگی متقابل در مورد مسائل مربوط به کل توسعه مییابد. هنگامی که از سازمان مشترک میگوییم منظور تنها میدان عمل نیست. هر چند این حوزه نیز بسیار مهم است. در نتیجه لازم است زنان با هم وضعیت کلّی را ارزیابی و تحلیل نموده و هم تحولات انقلاب زنان و هجمههای موجود را تشخیص داده، گامهایی را که انقلاب را در این جهت پیش میبرد تعیین کنند، مسائل پیش آمده را با هم در میان گذاشته و با هم در پی رهیافت باشند و مسئولیت تصمیمگیری مشترک و اجرای این تصمیمات را به اشتراک گذاشته و بدین ترتیب زندگیای را که سیستم غالب چندپاره کرده را از طریق مبارزه، یکپارچه نمایند. تطبیق و به کارگیری دیدگاههای مشترک مبتنی بر یک دیدگاه کلنگر توسط واحدها و ابعاد با زمینههای منحصربفرد خود، نیروی هماهنگی، نفوذ و اجرای بالایی را برای جنبش زنان آشکار میکند. این زمینه فرصتی فراهم میآورد تا به شیوهای هماهنگ و سازمانیافته با سیستم غالب در هر جنبهای از زندگی مبارزه کنیم. از این نظر کنفدرالیسم دموکراتیک به این معنا است که نیروی سازمانیافته زنان با نظامندی خاصّ خود که شامل شبکههای کنفدرالی در تمام شرایط زمانی و مکانی است، به هژمونی مردسالارانه پاسخ دهد. براین مبنا کنفدرالیسم دموکراتیک:
- پذیرای تشکّلهای سیاسی مختلف و چندلایه، افقی و عمودی است. این امر تشکّلهای سیاسی مرکزی، محلی و منطقهای را در تعادل نگه میدارد. از آنجا که هر یک به شرایط مشخص پاسخ میدهد، ساختار سیاسی کثرتگرا به یافتن مناسبترین راهحلها برای مشکلات اجتماعی نزدیکتر است.
- مبتنی بر جامعهی اخلاقی و سیاسی است. جوامع اساسا سیاسی و اخلاقی هستند. انحصارهای اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک و نظامی ابزارهایی هستند که این ماهیت بنیادی جامعه را فرسوده میکنند و به دنبال ارزش افزونه و حتی خراج اجتماعی هستند.
- مبتنی بر سیاست دموکراتیک است. برخلاف رویکرد مدیریتی و اجرایی قاطع، خطی و بروکراتیک دولت-ملت، همهی گروههای اجتماعی و هویتهای فرهنگی، خودگردانی جامعه را از طریق تشکلهای سیاسی که خود را ابراز میکنند، انجام میدهند. آنچه ضروری است توانایی مجلس در اتخاذ تصمیمات قابل بحث است. مدیریت و کنترل دموکراتیک امور اجتماعی توسط اتحادیههای چندساختاری از کوردیناسیونها انجام میشود که به دنبال وحدت در عین تنوع هستند، از هیئت هماهنگی (مجلس، کمیسیون و کنگره) گرفته تا هیئتهای محلی برای هر گروه و فرهنگی مناسب است.
- مبتنی بر خودفاعی است. واحدهای خودفاعی نه به عنوان یک انحصار نظامی بلکه تحت کنترل دقیق نهادهای دموکراتیک بر اساس نیازهای داخلی و خارجی جامعه محسوب میشود. وظیفه آنها اعتبار بخشیدن به اراده سیاست دموکراتیک به عنوان یک ساختار تصمیمگیری آزاد و برابریطلبانه از جامعه اخلاقی و سیاسی مبتنی بر تنوع است. مکانیسمی برای خنثی کردن مداخلات نیروهای داخلی و خارجی است که این اراده را ناکام، مسدود و نابود میکنند.
- جایی برای هژمونیطلبی به طور کلی و هژمونیطلبی ایدئولوژیک به طور خاص وجود ندارد. درک متقابل، احترام به پیشنهادات مختلف و پایبندی به اصول تصمیمگیری دمکراتیک در مدیریت جمعی امور اجتماعی ضروری است. به عبارتی درک تمدن دموکراتیک و رویکرد مدیریت دموکراتیک. کثرتگرایی در میان دیدگاهها و ایدئولوژیهای مختلف نیز صدق میکند. تا زمانی که ساختار اخلاقی و سیاسی جامعه را تخریب نکنند یا به دنبال سلطه نباشند، هر دیدگاه، اندیشه و باوری حق دارد آزادانه بیان شود.
- در تضاد با درک وحدت سازمان ملل از دولت-ملتهای تحت کنترل قدرت ابرهژمونیک، به سود اتحادیه جهانی دموکراتیک کنفدرال جوامع ملی است. متحد کردن جوامع بسیار بزرگتر چه از نظر کمّی و چه کیفی در یک کنفدراسیون دموکراتیک جهانی مطابق با معیارهای سیاسی دموکراتیک، برای جهانی امنتر، صلحآمیزتر، اکولوژیکتر، عادلانهتر و پربارتر ضروری است.
جنبش آزادی زنان کردستان که بر مبنای کنفدرالیسم دموکراتیک سازماندهی شده برای ایجاد یکپارچگی مدلی است که مبارزات جهانی زنان برای آزادی و برابری نیازی مبرم به آن دارند. در بخش بعدی کنفدرالیسم دموکراتیک زنان جهان را به تفصیل شرح خواهیم داد.
کنفدرالیسم دموکراتیک زنان جهان
همانطور که بدان اشاره کردیم کنفدرالیسم دموکراتیک جهانی زنان پیشنهادی برای یک سازمان فراگیر جدید نیست. این یک سیستم چند بُعدی و ساختارمند است. هر نهادی این فرصت را دارد که ساختار کنفدرال دموکراتیک خود را از محلّی تا جهانی ایجاد کند. کنفدراسیونها میتوانند در سطح محلّی، ملی، منطقهای و جهانی ساخته شوند. با این حال یک جنبش زنان حقیقتا فراملی تنها زمانی میتواند سازماندهی شود که شبکهای میان همهی این جمعیتهای بر اساس کنفدرالیسم دموکراتیک شکل بگیرد. کنفدرالیسم دموکراتیک جایگزینی برای اتحادیهها، فدراسیون یا سازمانهای حمایتی بینالمللی موجود زنان نیست. لذا ساختاری است که میتواند آنها را نیز دربر بگیرد. این، مدلی است که در آن نه تنها واحدهای محلی بلکه اتحادهایی که تشکیل میدهند نیز میتوانند بدون از دست دادن اصالت و استقلال خود مشارکت کنند و زمینهی وسیعتری برای مبارزه به دست آورند. به عنوان مثال انجمنها، ابتکارات، پلتفرمها، سازمانها و فدراسیونهای بیشماری که با خشونت علیه زنان مبارزه میکنند این فرصت را خواهند داشت که با ایجاد شبکههای چندبعدی و دینامیسمهای محلی-منطقهای و محلی-جهانی رابطهی نیرومند، مبارزه مشترک و هماهنگی ایجاد کنند. مهم این است که هر واحد علیرغم تفاوتهایش برابر باشد، در میان خود مستقل بوده و در قبال یکدیگر مسئول باشد. هیچ سازمانی نبایست در پی سلطه باشد. از آنجا که کنفدرالیسم دموکراتیک مبتنی بر مشارکت دموکراتیک یعنی –برابر و آزاد- است، بایستی نسبت به اشکال ذهنیت، برداشت و رویکردهای اقتدارگرایانه بسیار حساس بوده و به هیچ وجه نبایست سلطه مردانه را بازتولید کند.
از این نظر کنفدرالیسم دموکراتیک نه تنها یک ساختار بلکه مدلی است که در آن تفکر آزادی شکل میگیرد و ارتقا مییابد. در سازماندهی کنفدرالیسم دموکراتیک جایی برای رویکردهای طبقاتی و سلسله مراتبی، ملیگرایی، مذهبگرایی و علمگرایی وجود ندارد. کنفدرالیسم دموکراتیک یک شکل سازمانی شناور و بیقاعده نیست و مبتنی بر جهانی شدن و یا دولت-ملت نیست بلکه کاملا بر اساس مبارزات محلّی زنان است و نیروی خود را از ریشههای فرهنگی و اجتماعی میگیرد. این رویکرد بیانگر پیوند و اتحاد دموکراتیک میان سازمانهای محلّی زنان است. بنابراین هنگامی که میگوییم کنفدرالیسم جهانی زنان باید سازمانهای محلّی وجود داشته باشد و توسعه یابند.
کنفدرالیسم دموکراتیک یک مرحلهی سازمانیافته است که از پایین شکل میگیرد و هم به صورت افقی و به صورت عمودی رشد میکند. این سازماندهی و ساختار سیستماتیک، کنفدراسیونهای دموکراتیک زنان است که در وسعتهای جغرافیایی متفاوت ساخته شدهاند. بنابراین صحبت از کنفدرالیسم دموکراتیک زنان در مقیاس جهانی بدون کنفدرالیسم دموکراتیک منطقهای ممکن نیست. در واقع اشتباه نیست اگر بگوییم که ساختارهای اصلی کارکردی، کنفدراسیونهای منطقهای هستند. سازمانهای کنفدرال زنان که منطقه به منطقه درهم تنیده میشوند، باید به عنوان یک شبکه مکمل، سیال و پیوسته از روابط و اتحادها عمل کنند. باز هم در همان مرزهای جغرافیایی ممکن است بیش از یک کنفدراسیون دموکراتیک زنان وجود داشته باشد که روابط آنها با یکدیگر مبتنی بر کنفدرالیسم دموکراتیک باشد. لازم است که ساختار کنفدرال دموکراتیک را از محلّی به جهانی صرفا به صورت عمودی در نظر نگیریم؛ حتی بیش از آن باید در نظر داشت که شیوهی گسترش به صورت افقی توسعه مییابد.
برای موثرتر کردن مبارزات زنان در سراسر جهان برای آزادی، برابری و مقاومت آنها در برابر نظام مردسالاری و حفظ آنها در برابر انواع حملات متقابل نیازی به سازمانهای مرکزی نیست و یک رابطهی آزاد، سیال و کنشگری سیاسی است که میتواند توسعه یابد. به همین دلیل غلبه بر تمام عادات تفرقهانگیز و عقبماندهی مردسالاری مهم است. در عین حال ما باید پاسخهای سازمانی و سیاسی به این پرسشها ارائه دهیم که چگونه میتوان میان مبارزه محلّی و منطقهای و جهانی پیوند برقرار کرد و چگونه میتوان این مبارزه را به یک نیروی نظری، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دفاع از خود تبدیل نمود.
در حالی که فراخوان به منسجم نمودن کنفدرالیسم دموکراتیک زنان جهان داده میشود مسائل بسیار مهمی وجود دارد که بایست به صورت جمعی چه از نظر ذهنیت و چه ساختاری روشن و تعیین شوند. یکی از این موارد مربوط به سیستم مدیریتی کنفدرالیسم زنانه است. آشکار است که با شبکههای سست و بدون شکل نمیتوان پیشگام مبارزات انقلابی بود. با این حال جایگزین نمیتواند سلسله مراتبی و بروکراتیک باشد. همانطور که در بالا بدان اشاره کردیم در کنفدرالیسم دموکراتیک بحث اصلی و قدرت تصمیمگیری متعلق به واحدها است. هماهنگی در درجه اول نقشی کاربردی و خلاقانه در اجرای این تصمیمات دارند. به نظرم برای رسیدن به پاسخهای مشخص در مورد چگونگی انجام این کار بهترین راه به اشتراک گذاشتن گنجینهی عظیم تجربیاتی است که به عنوان جنبشهای زنان در جغرافیاهای مختلف داریم و از آنجا مناسبترین سبک، روش و سازوکار را تعیین میکنیم.
همین امر در مورد اصول اساسی کنفدرالیسم جهانی زنان نیز صدق میکند. از این نظر مهم است که رابطه میان تفاوت و اشتراک بر مبنایی دموکراتیک تعیین و تثبیت شود. زیرا کنفدرالیسم تنوع عظیمی را دربرمیگیرد. در حالی که ذهنیت دولت-ملت در پی همگنسازی تنوعات است، هنگامی که این تنوع از سطح کیهانی به سطح اجتماعی تقلیل مییابد، پتانسیل عظیم آزادیبخش تنوع آشکار میشود. با این حال برای تحقق این پتانسیل باید اصول اخلاقی، آزادی و دموکراسی تعیین شده و بر سر آنها به اجماع برسند. در غیر این صورت ممکن است موجب سردرگمی و انسداد گردد.
وظایف سازمانی آنها صرفا محدود به هماهنگی نیست. ایجاد نهادهای لازم برای دستیابی به سطحی از مبارزه که سدهی 21را به دوران انقلاب زنان تبدیل نماید، از اهمیت اساسی برخوردار است. همچنین در حوزهی مطبوعات و پخش برنامههای رادیویی و تلویزیونی وجود نهادهایی برای تضمین پیوندهای داخلی و ارتقای پیوندهای خارجی گسترده و موثر، ایجاد دستور کارها و بحث مداوم در مورد آنها، مبارزهای نیرومند علیه سرمایهداری جهانی و جلوههای ایدئولوژیک آن در این حوزه ضروری است.
همانطور که در ابتدا به آن اشاره نمودیم، انقلاب به نوعی پاسخ به سوال “چگونه باید زیست؟” است. بدین معنا که به راستی به عنوان زن چگونه میخواهیم زندگی کنیم؟ مشارکت ما در زندگی اجتماعی چگونه خواهد بود؟ ما به دنبال چه نوع سیستم آموزشی، بهداشتی، اقتصادی، سیاسی و عدالتی هستیم؟ پاسخ به این سوالات هم در سطح نظری و هم برای عملی کردن آن جهت پیشبرد مبارزه در سطح سیستمی ضروری است. بنابراین مهم است که ما زنان به تدریج ساختارهای جایگزین خود را بسازیم و پیوندهای کنفدرالی دموکراتیک را میان ساختارهای موجود برقرار نماییم. در حقیقت پاسخ به سوال “چگونه باید زیست؟” از طریق قرارداد اجتماعی زنان به طور قابل توجهی جنبه برنامهای مبارزهی ما را نیز برآورده خواهد کرد.
سازمانهای خودویژهی زنان میتواند به دلیل نابرابری، فقر و مشکلات اقتصادیِ در نتیجهی روابط استثمار و سلطه مواجه شود. در چارچوب کنفدرالیسم دموکراتیک ارائهی راهحلهایی برای این مسائل به ویژه ایجاد یک سیستم مالی خودکفا از طریق اقتصاد اشتراکی از جمله وظایف اساسی است. به عبارت دیگر یکی از وظایف اساسی آن ایجاد یک سطح سازمانی است که ظرفیت پوشش اهداف سیاسی بلندمدت، تدوین برنامههای مرحلهای و سازماندهی سریع و موثر بر اساس نیازهای موجود را داشته باشد. بسیار مهم است که بتوان بر اساس خودفاعی زنان مقاومتی موثر در برابر حملات نظام مردسالارانه نشان داد که فراتر از سطح همبستگی بینالمللی باشد. به خصوص در زمانی که چنین حملات شدید و وحشیانهای علیه زنان پیشاهنگ انجام میگیرد.
کنفدرالیسم جهانی زنان وظایف گستردهای در زمینههای ایدئولوژیک، تئوریک و علمی و همچنین سازمانی و عملیاتی دارد. بزرگترین دروغ لیبرالیسم این ادعاست که عصر ایدئولوژیها به پایان رسیده است. با این ادعا در واقع در تلاش برای تضمین هژمونی ایدئولوژیک خود است. تبعیض جنسی نیز یک ایدئولوژی است. همانطور که ما زنان در هر ساعت از روز با حملات ایدئولوژیک مواجه هستیم، حملات فیزیکی نیز از این ایدئولوژی سرچشمه میگیرد. نظام مردسالار از زمان نهادینه شدن خود به ابزار و گفتمانهای ایدئولوژیک متوسل شده است. برای مقاومت در برابر ایدئولوژیهای مردسالار لازم است مبارزات زنان برای آزادی و برابری هم ایدئولوژیک باشد. سیستم غالب با ایدئولوژیزدایی از انسان و جوامع آنها را بدون دفاع نموده است. این امر به ویژه در مورد زنان نیز صادق است. بنابراین اگر مبارزات عملی ما بر اساس ایدئولوژی رهایی زنان نباشد، تغییرات ریشهای ایجاد نخواهد شد. البته بسیاری از جنبشهای زنان بر اساس ایدئولوژیهای مختلف سازماندهی شدهاند. بنابراین رویکردهای ایدئولوژیک مبتنی بر آزادی زنان برای تحقق انقلاب زنان ضروری است.
وظایف روشنگری و علمیای که کنفدرالیسم زنان بر عهده دارد، در همین راستا است. مطالعات نظری هم برای روشن کردن کامل واقعیت زنان و مسائل اجتماعی مرتبط با آنها هم برای تحلیل نظام مردسالار در تمام جنبههای آن و هم برای تقویت مداوم دیدگاههای مبارزه بسیار مهم است. به ویژه لازم است که پیوسته مبارزات خود را بررسی و تفسیر نماییم تا بتوانیم کاستیها را در زمان خود تشخیص داده و برطرف نماییم. علاوه براین نیاز به مطالعات روشنگری و علمی برای تدوین استراتژیهای مبارزه و سازماندهی وجود دارد. آکادمیهای آزاد زنان که ما در چارچوب کنفدرالیسم دموکراتیک تاسیس خواهیم کرد از یک سو این نیاز را برآورده میکند و از سوی دیگر زمینهی آموزشی را برای پیشبرد مبارزات زنان آزاد را فراهم خواهد کرد. مطالعات آکادمیک ما تا جایی که از طریق گنجینهی تجربیات ما، شکل و متدولوژی آن، از پداگوژی تا محتوای آن، معرفتشناسی و سبک آموزشی آن توسعه یابد، نتایج پُرباری به دنبال خواهد داشت. ژنئولوژی به عنوان علم زن و زندگی، آکادمی و موسسات مستقل زنان نقش تعیینکنندهای در تضمین شکلگیری روشنگری-علمی انقلاب زنان دارد.
یکی از وظایف اساسی که ضرورت آن بیش از پیش احساس میشود، سازماندهی مکانیسمهای دفاعی زنان است. در مواجهه با ابعاد هولناک زنکشیهایی که محصول اتحاد مردانگی هژمونیک و دولت-ملت است و در شرایطی که عاملان این جنایات مجازات نمیشوند به نظر راهی جز توسعهی خودفاعی زنان وجود ندارد. البته نباید خودفاعی را صرفا به عنوان مقاومت مسلحانه در نظر گرفت. نیروهای خودفاعی زنان در کردستان بزرگترین نمونهی این امر است. برای ایجاد شیوهی خودفاعی بایستی تجارب مختلف تاریخی را هم مورد ارزیابی قرار داده و روشهای موثر را مطابق با مکان و شرایط مختلف ارتقا دهیم. گام نخست برای رسیدن به این هدف نیاز به ایجاد یک دیدگاه مشترک از خودفاعی است.
میتوان وظایف اساسی کنفدرالیسم دموکراتیک جهانی زنان را بیشتر نمود. هدف ما ارائهی آن در یک چارچوب کلی به عنوان پیشنویس است. هنگام آغاز به بافتن کنفدرالیسم دموکراتیک یک مدل شبکهای سازمانیافته مینماییم که با زدن گره جدید، یک نقش جدیدی پدیدار میشود و هارمونی دیگری از نخهای دیگری پدیدار میشود و الگوی جدید خود را آشکار میکند. به عبارت دیگر ما وارد یک فرایند باز و بیپایان میشویم.
منبع: شماره 32 مجلهی ژنئولوژی
برگردان: آوین سوران